Thursday, December 2, 2010

منم شهلا


شهلا جاهد اعدام شد،دیروز صبح.جان دادن هر موجودی و نه فقط انسانها،به هر گونه ای دردناک است.مرگ است و نیستی ؛و در آغوش کشیدن نیستی،وقتی لبالب میل هستی داری اندوهناک است.حتی اگر جان سپاری تو،سبب تسکین عده ای دیگر بشود.
بازار نوشته هایی که اعدام شهلا جاهد را در کانون  توجه قرار داده بودند این روزها  گرم بود.گفتنی ها را گفتند و من فقط به جستارهایی فکری ِ پراکنده ای که این روزها ذهنم را مشغول کرده بودند می پردازم.
یک : دلم برای شهلا سوخت.نه فقط به این دلیل که طناب دار دور گردنش بود و در اخرین لحظات باید با شکسته گردنی، با مرگ دست و پنجه نرم می کرد،بلکه بدین سبب که هشت سال ازگار در کانون توجه بود و پرسش،جنایت و فلاکت او شده بود محملی برای پول ستاندن مجله هایی که اتش بیار معرکه بودند،قضات بی عرضه ای که تکلیفش را مشخص نکردند و قریب به سی بار قاضی پرونده را تغییر دادند.هشت سال در هر عکسش کارش گریستن بود،او سالها پیش اعدام شده بود.مرده ای بود که دار را به انتظار نشسته بود.
دو : دلم بیش از همه برای لاله سحر خیزان سوخت.در خانه،در خواب،در انتظار بچه هایش،مرگ بر سرش هوار شد.آن لحظاتی که پشت سر هم ،بیست و هفت بار تنش پذیرای دشنه بود،به چه چیزی فکر می کرد؟به بچه هایش؟به زندگی اش که رنگ می باخت؟به شوهر خائن اش و یا قاتل عاشقی که با خون صفیر عشق می کشید؟
سه : به قانونی فکر می کنم که شل بودن بند تنبان را جایز می شمارد و وهم تقسیم عادلانه عشق می فروشد.قانونی که به عدالت ناصرها امیدوار است.
چهار : به بچه هایشان فکر می کنم.شهلا با دشنه مادرشان را کشت و با تیر غیب،دوکودک اش را.سایه این حادثه کل زندگی شان را تحت شعاع قرار خواهد داد.
پنج : به پدر و مادر لاله.
شش: به اعدام ،آیا با خون می توان خون را شست؟این تعداد اعدام،آیا در کاهش جرم تاثیری داشته و یا هیزم آتش خشونت در جامعه شده؟
هفت : به وبلاگ نویسانی که از شهلا جاهد قهرمان ساختند.اگر او قهرمان بوده،لابد همسر اول غاصبی بوده که عشقش را از او ربوده بوده.به مردم قهرمان سازی فکر می کنم که از جنایت کاران نیز می توانند اسطوره ای بسازند.سفاهت و احساساتشان چه ملغمه ای می سازد.
هشت : به رژیمی فکر می کنم که چطور می تواند از هر کسی قهرمانی بسازد و هر قهرمانی را به اسفل سافلین بکشاند.
نه:به ناصر محمد خانی و ناصرهای دیگر
ده:به عشق که چه خونها که به نام و نیت اش ریخته نشده است.به اینکه می تواند برای ما هم پیش بیاید،هر کدام از ما می توانیم در قامت یکی از آنها باشیم،ناصر محمد خانی،شهلا جاهد و یا لاله سحرخیزان
یازده و دوازده و ...
...
به خیلی چیزها فکر می کنم.

19 comments:

  1. سلام رفیق...
    غیبت ام راببخشایید. توان امدن ام نیست.
    نوشته واره ای گذاشت ام که به نگاه تان مشتاق است...

    ReplyDelete
  2. مرسی که یاد من هم هستی
    چشم
    حتما می ایم رفیق

    ReplyDelete
  3. فند ق 70 کیلوییDecember 2, 2010 at 7:19 AM

    مرسی از تحلیل جامع و غیر شتابزده ات . بند هفت ات ب جوری حرف دل من هم هست و مرا غمگی میکند.
    ممنونم دوست خوبم.

    ReplyDelete
  4. من هم به خیلی از این چیزا فک کردم!

    ReplyDelete
  5. به نکته‌های مهمی اشاره کردی / مرسی

    ReplyDelete
  6. خانم خنیاگر باد
    نخست سپاس بابت حضورت

    اما
    همه چیز را با هم قاطی نکنیم
    یک اینکه پدر و مادر لاله
    دو اینکه نگفتم دلم سوخت
    سه اینکه آنها قاتل ترین افراد هستند نظر شماست
    و وجهه قانونی و عرفی ندارد


    آنها تنها از اختیاری که قانون - همین قانون نصفه و نیمه - در اختیارشان نهاده است استفاده کرده اند
    اگر این همه آدم التماسشان کرده اند ،که یکی مانند من هم جزو همین هاست - دال بر بی گناهی و پاکی نیست
    اتفاقا ً خلاف نظر شما قتلی که او مرتکب شده به اندازه کافی کثیف بوده است.اگر نیت کشتن بوده یک ضربه هم کافی بوده و بیست و هفت بار چرا؟
    من خودم نیز اشاره کرده ام که به اعدام از بیخ و بن شکاکم که خون را با خون نمی توان شست
    شما به پدر و مادر لاله لیچار بار می کنی،زیرا که خودتان جایشان نیستید
    پا بر روی زمین بگذاریم و ببینیم اگر ما هم بودیم و سلاله وجودمان در خانه و در خواب،سلاخی می شد چه کار می کردیم؟

    ReplyDelete
  7. اولا که پاک کردی که کردی.. نوش جونت! وبلاگته هر کاری دوس داری باش بکن. دوم اینکه بله من نظرم می گم! نظر شخصیمو... این هم دقیقا اشکال قانون ماست که مثل قانون جنگله. عوض اینکه سعی کنه منطق و اخلاق رو مد نظر قرار بده، تصمیم رو واگذار می کنه به افرادی که ممکنه سعه صدر لازم رو برای قضاوت نداشته باشن... زخم خورده ن.اگه قرار ولی دم تصمیم بگیره پس دیگه نقش قاضی این وسط چیه. پس نقش قانون چیه... قبول کنید قانونی که قرنها پیش نوشته شده نمی تونه با منطق امروز سازگار باشه... بحثم دینی نیستا... کاملا عرفیه.
    3 اینکه منم از بیگناهی طرف به مفهومی که مد نظر عامه ست صحبت نکردم...من می گم مرتکب قتل رو نباید اعدام کرد نه که چون شخصا و مورداً بی گناهه. نه. در این مورد به خصوص مقصره طبیعتا اما تو هر کیسی که فکر کنید مجرم قربانی جامعه ش شده. شهلا جاهد که خیلی قربانی بودنش واضحه من دارم در مورد صدام و هیتلرو اینا حرف می زنم... از حیث کلی و اجتماعی انسان ها بی گناهن همه...
    ضمنا من می گم اون آدم دچار جنون آنی بوده... آنی نه به مفهوم یک لحظه... به این مفهوم که می خواسته با عملش انتقام نابرابری زندگیشو بگیره. اشتباه کرده قبول. اشتباه خیلی بدی هم کرده. اما ولی دم مقتول 10 سال وقت داشتن. من نزدیک 10 سال پیش پدرمو از دست دادم. می دونم که برای یه آدم غیر متعصب 10 سال زمان خوبیه برای بخشیدن. طرف وقتی که نمی بخشه، دیگه کارش عادی نیست. توجیه نداره... تو شرایط نرمال و ثابت باید تصمیم بگیره راجع به جون یه آدم. این خیلی بار سنگینیه. که باز تاکید می کنم اشکال قانونیه ما این بار سنگین رو میندازه رو دوش یه سری آدم عقده ای. عقده ای نه در معنای فحش گونه ش. به معنیه واقعی کلمه. من می گم اگه قراره تعریفی از قتل ارائه بدیم تو درجه بندی های مختلف، سنگینترین درجه قتل رو میشه به اولیای دم نسبت داد. پرهیز نکنید از گفتنش بذارید این برای آدمها جا بیفته تا یاد بگیرن تو شرایط مشابه بعد از عزاداری مرسوم، ببخشن

    ReplyDelete
  8. عجب نظر جامعی
    مرسی بابت اینکه آمدی
    من که گفته بودم که آمدم نوشته خودم را پاک کنم،اشتباهی نوشته خودت را پاک کردم
    اگر عملم جابرانه بود که دیگر نمی آمدم بگویم که اشتباهی پاک شد !وقتی که نظری که وقت گذاشتی و متن را خواندی و نوشتی را پاک کنم،دارم به تو توهی می کنم،غیر از این است.شما مهمانی را دعوت نمی کنی و بعد بگویی بفرما بیرون از خانه من ! الان کمی کار دارم چند ساعتی به من فرصت بده تا به موقع پاسخ کامنت جامعت را بگذارم

    ReplyDelete
  9. سلام چه خبرا؟ غير از اين مسايل ؟

    ReplyDelete
  10. نمی شه فراموش کرد. بزار یک کم بخوابه فضا کم هم دوباهر خواهم نوشت در این باره که خیلی حرفها دارم.

    اما در جواب آن دوستی که بخشش را آسان می پندارد
    بخشش کار ساده ای نیست. کودکی 8 یا 9 سال یا 10 ،12 سال چه فرقی می کند. ظهر به خانه بر می گردد و با جنازه غرق به خون مادر خود روبرو می شود. کودکی که به شوق دیدار مادر راه مدرسه تا خانه را طی کرده است. تااز اتفاقات مدرسه با مادرش بگوید. از معلمین و دوستانش گفتنی هایش را با مادر قسمت کند. اما مادر دیگر نیست. مادر برای همیشه رفته. اون آخرین ناهاری بود که مادر پخت.
    چه کسی می تواند بگوید این سالها بر این کودک چه گذشت.
    خانم خنیاگرباد
    اگر توانستی تصویر غرق به خون جنازه مادر را از ذهن ان کودک 9 سال پیش پاک کنی آن گاه از بخشش بگو

    ReplyDelete
  11. ماجرایی که به این شکل سال های سال رسانه ای بشه قضاوت در موردش سخته. اما نکاتی که ذکر کردی قابل تامله

    ReplyDelete
  12. به خانم آیسودا:
    این نوع دید شما در مسائل سیاسی اجتماعی و جرم شناختی یک مشکل کوچک دارد. آنهم اینکه پیش فرض شما در این موضوعات سیاه و سفید دیدن است. من خودم رو کشتم که بگم علیرغم مجرم بودن، مقصر بودن آن آدم. کشتنش هیچ مشکلی از هیچ کسی حل نمی کنه. همین بچه ای که می گید، با کدوم روحیه فکر می کنید سالمتر بار بیاد؟ اینکه زمانی در کودکی مادرش رو خیلی خیلی وحشتناک از دست داده یا اینکه زمانی در کودکی مادرش رو خیلی خیلی وحشتناک از دست داده و بعد پدرش و پدرو مادر بزرگش کس دیگری رو حلق آویز کردن به خاطر این کار!؟
    خانم آیسودا تو جرم شناسی نباید سیاه و سفید دید... نهار آخر و شام اول و اینها نباید دغدغه قانون باشد. مگه قاتل خانواده نداره؟ مگه خودش آدم نیست؟ شما قاتل رو یک ربات در نظر می گیرید که شبها تا صبح از سر دلخوشی نقشه قتل می کشه؟ من اینطور فکر نمی کنم... قاتل رو جامعه قاتل می کنه. بعد این جامعه وقتی یه نفر ترمز بروند. به سیم آخر زد، نابود شد از نظر اخلاقیات، میاد می شینه تو جایگاه قضاوت که بکشیدش، این آدم بچه ای رو بی مادر کرده...


    وای چقدر من حرف زدم!؟

    ReplyDelete
  13. و من به نوجوانی فکر میکنم که با تخم انتقام تربیت شد تا روزی با اجازه بزرگترها و قانون وحش و نفرت صندلی رو از زیر پای شهلا بکشد ... و سالهای سال کابوس معلق بودن زن عاشقی رو که شاید مجرم نبود رو با خودش حمل میکند ...

    ReplyDelete
  14. سلام . من آپم. بياييد ممنون مي‌شم.
    بدي آب و هوا رو همه تاثير گذاشته؟ فقط من بروزم وبلاگستون خاموشه هيشكي حرفي نداره...

    ReplyDelete
  15. سلام
    مسلما خيلي سخته قضاوت كردن در مورد شهلا جاهد و اين اذيت و آزارهاي چندين ساله بابت جرمي ...ولي به نظر من شخصيت منفور و بي ريخت و خونسرد اين ماجرا ناصر محمد خاني بود كه كسي اين وسط چندان از او نپرسيد كه مردك جو گرفتت و زن صيغه اي و پنهان كاري و سر زن اول رو كلاه گذاشتي و به اين كي هم وعده هاي دروغين دادي حتا تا پاي اعدام و...من به جاي بجه هاش بودم ( كه البته نيستم ) و اصلا چرا بايد جاي آنها تصميم بگيرم خصوصا حالا كه شهلا جاهد اعدام شده ...

    ReplyDelete
  16. خانم خنیاگر باد
    من نیز برای زمانی دراز بر این باور بودم که محیط است که انسانها را به ظرایطی می کشاند که اعمال ناپسندی از آنها سر بزند
    هنوز هم بر این نظر هستم
    ولی تعدیل شده
    وقتی ایده ای را ابعادش را خوب نسنجیم دچار تعارض بین دیدگاههای خود می شویم
    وقتی کسی پرورده محیط و اجتماعش باشد،در عمل نقش اختیار وی به صفر نزدیک می شود
    یعنی جبر رفتاری،یعنی جبر گرایی
    در چنین شرایطی بررسی اینکه طرف گناهکار است یا خیر یکسر بی فایده ست.چون او قربانی محیط بوده است
    من نمی گویم می توانیم بر محیط و محاطمان غلبه کنیم،چنین حرفی مضحک است
    ولی ما نیز در تصمیماتمان نقش داریم
    و همین نقش داشتن بسیاری از رفتارهای دیگرمان را معنا می بخشد،مسئولیت،پاکی،شرارت و...

    من به مجازات اعدام باور ندارم و به آن مشکوکم.بارها این را گفتم و بر نقش محصیط هم بارها تاکید کردم

    ولی با شما نیز موافق نیستم
    شما دارید نقش محیط را تا ان میزان پر رنگ می کنید که نقش فرد بی رنگ می شود

    ReplyDelete
  17. سلام
    در جامعه احساسی و احساس زده ما باید هم موضوع شهلا در حد یک افسانه و اسطوره مطرح شود . تعجب نکنید جامعه ما فقط احساسی نیست عجیب و غریب هم هست . عجیب آن که عشق در جامعه ما به جای آن که زندگی ساز باشد مرگ آفرین است و جان آدمها را می ستاند . روابط جنسی که یک نیاز غریزی است و معمولا باید در یک چارچوب سالم موجب تحکیم دوستی ها شود عامل قتل و خونریزی است مثل حادثه میدان کاج . اصلا آلت تناسلی در جامعه ما تبدیل به آلت قتاله شده است . این عجیب و غریب نیست ؟

    ReplyDelete
  18. جناب برزین
    اتفاقا اینکه می گویند ذهن ما ایرانی ها اسطوره ساز است را،به دیده چشم و عقل و جان دیدم و احساس کردم
    من اصلا ً در کتم نمی رود
    لاله سحرخیزان،در خواب ،بیست و هفت ضربه خورد،در عمل سلاخی شد
    الان استخوان هایش در حال پوسیدن است
    وبلاگنویسان افسانه سرا،آمدن از عشق می نویسند
    از عشق شهلا به ناصر
    !
    شرم بر ناصر محمد خانی که سر دو نفر را سیاه کرد،با دروغ گفتن اش
    ولی این خانم
    با نقشه قبلی،رفته کمین کرده،تا مهمانان صاحب خانه بروند،بعد رفته بر روی سینه اش نشسته و بیست و هفت بار زده،نه یک بار،نه دو بار،نه سه بار،نه چهار بار حتی
    بعد مردم از عشق شهلا به ناصر محمد خانی می نویسند و آه جان سوز سر می دهند
    به جای اینکه به اعدام بپردازند،به صیغه بپردازند،به قتل بپردازند
    به عشق شهلا به ناصر محمد خانی می پردازند
    هیهات

    ReplyDelete
  19. من از میان این همه دقیقاً به همان که شیطان فکر می کند بیشتر از همه فکر می کنم و .... نمی توانم بپذیرم که اعدام راهی بسوی عدالت باشد.

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس