Tuesday, March 15, 2011

53


حتی باور کردنش هم دشوار است،دو ساعت است که نشستم و در مورد خرس های گریزلی و قطبی دنبال مطلب و تصویر می گردم،ولی تک تک سایت های مرتبط با آنها فیلتر شده اند،باور کردنی نیست.دیگر اینها و سایت های مربوطه چه خطری می تواند داشته باشد که فیلتر شده ؟شرم بر این سفاهت روز افزون.دیگر باید تنبلی را کنار بگذارم و بروم و اینترنت پر سرعت ( عجب عنوان پارادوکسیکالی،مثل اینکه به فولکس قروباغه ای های عهد بوق بگویی سریع در دنیای امروز!) راه بیندازم.فقط می توانم بگویم تلخند می زنم و حیرت کردم.
 
 

Friday, March 11, 2011

در قامت شعر داستانی  از عقابی نقل است که به تیز پروازی خویش در ابر ها  می نازد،در سینه آسمان تیری می خورد و از عرش به فرش فرو می غلتد.به انتهای تیر که نگاه می کند،پرهای خویش را می بیند  و گفته ای به یاد ماندنی سر می دهد:ز که نالیم که از ماست که بر ماست.


خـَمناله عقاب مذکور در داستان،برای سالها افسانه ای را نقل زبانها کرد و روحیه ای صد درصد غیر انتقادی را دامن زد؛که حتما اشکال در ماست که  مشکلی پیش می اید، و گرنه دیگران بی تقصیرند و  باید خود سازی کرد.در روز جهانی زن که همه جا حرف از زن و حقوقش در میان است،بد نیست نیم نگاهی وجود داشته باشد که در عدم رعایت حقوق اقلیتی،هم قانون و هم قوم مذکور و هم قوم غاصب مقصرند

زن های بسیاری گمان می برند که وضعیت فعلی زنان در ایران،برخاسته از منفعل بودگی خود زنان است.در قاموس امتحانات دانشگاهی باید به این فرض نمره تک داد،چون نا خواسته چند فرض دیگر را مطرح می کند که: حق دادنی نیست،بلکه گرفتنی ست،و مردان موجوداتی هستند که کوتاه بیایی آماده سوء استفاده هستند.فرض ثالثی را هم مطرح می کند که در کشوری مردم سالار هستیم که به محض زبان باز کردن زنان،قانون به نفع شان تغییر رویه می دهد.

هنوز چند ماهی از پرونده غریب ناصر محمد خانی و شهلا جاهد نمی گذرد.پس از پایان پرونده،سالم جان به در بردن ناصر تعداد زیادی را سوزانده بود.به هر حال او خلاف قانون رعایت نکرده و قانون ما زیر آبی رفتن مرد ها را مجاز می شمارد.اینکه تا چه میزان مردم در تصویب قانون به صورت غیر مستقیم نقش دارند محل مناقشه ست.

بهبود شرایط فکری و فرهنگی ما در گرو همکاری دو جانبه دو طرف است.همان طور که مهریه پایین گرفتن نیازمند قوای عقلانی قابل قبولی از زنان است،به رسمیت شناختن حقوق طبیعی زنان نیز از قوای عقلانی متعادل انتظار می رود.از زنان و دخترانی که سبیل قجری دارند بگذریم،بعید به نظر می رسد که زنانی - حتی در کنار خیابان - به کرات از سوی مردان مورد ازار قرار نگرفته باشند.وقتی نیروی قضاوت نیرومندی در کار نباشد و فرهنگی وجود نداشته باشد که این قبیل اعمال را تقبیح کند،احتمال انجام هر کاری می رود.

حالا که دستمان در قانون گذاری کوتاه است و لایحه ای مترقی نظیر «حمایت از خانواده» در مجلس براستی مردمی مطرح است،بهتر است که مردان بی پز و ادا وارد گود بشوند و فرهنگ سازی کنند.در یکی از آزمایشگاهها که در زمان استراحت با گروهی که بالاجبار در آن قرار گرفته بودم،بیرون رفته بودیم،جماعت ذکور را می دیدم که با چشمانشان مشغول خوردن گروه دتخران بودند.وقتی که به طعنه می گفتم مثل طعمه ی ِ حیوانی نگاه نکنید یکی از آنها گفت که ما به تو هم به چشم حیوان نگاه می کنیم ؛و در این کشور از این دست کفتارها کم نیستند.زندگی در کشوری که فرهنگ و حاکمیت و قانونش به حمایت از دو جنس می پردازد،به مراتب راحت است.در بد بینانه ترین حالتش برای مرد غیور این دلواپسی کم رنگتر است که زنان نزدیکش - مادر،همسر،خواهر،دختر- به اجتماع می روند.که قانون و فرهنگ کشورش حامی ایشان هستند.فرقی نمی کند در اجتماعی که دو جنس با یکدیگر در کنش هستند،راحت تر یستن یکی به نفع دیگری هم هست.

Thursday, March 3, 2011

منطق ِ تازه



جزیره هاوایی را از نظر روی سطح آمدن مواد مذاب می توان یگانه دانست.مواد گداخته براحتی بر روی سطح زمین می آیند و جاری می شوند.هر ناظر خارجی به سادگی می تواند روان شدن مواد مذاب را بنگرد.بر عکس این،در اتشفشان ها،یک لایه از مواد مذاب که مجال بیرون آمدن را نیافته و سرد شده است،از ریزش باقی مواد مذاب به بیرون از دهانه جلوگیری می کند.فشار به حداکثر می رسد و در زمان بسیار کمی سد متلاشی شده و مواد مذاب کیلومتر ها به هوا پرتاب می شوند و حجم قابل توجهی خاکستر وارد فضای جو می کنند و خرابی های فراوان به بار می اورند و زلزله های کوچک را حادث می شوند.

اعتراض ها و تظاهرت در جوامع باز را می توان به روان شدن مواد گداخته در جزیره هاوایی تشبیه کرد.مردم راحت به خیابان می آیند و با نظارت پلیس و حکومت،حرفشان را می زنند و اقامه دلیل می کنند.اگر قانع کننده نباشد در عوض از تمرکز فشار جلوگیری می کند.هر اقلیتی در صورت رعایت کردن قانون اساسی کشور چنین اختیاراتی را دارد.مسلمانان راحت می توانند در کشوری نظیر آمریکا اعتراضشان را به گوش حکومت برسانند.ممکن است خرابی هایی داشته باشد،ولی هزینه هایش زیاد نیست؛کما اینکه روان شدن مواد مذاب هم در بدترین حالت چند خانه ای را ویران می کند و درختانی را می سوزاند.

عکس آن در جامعه بسته،اگر حکومتی سدی شود تا در برابر اعتراضات مردمی تاب بیاورد،فشار ها در بطن جنبش بیشتر و بیشتر می شود و جنبش نیرومند تر می شود.تا دست آخر سد را متلاشی کرده و غرش خشم آفاق را بیدار کند.شاه راحل آنقدر در برابر جنبش مردمی سرکوب کرد و خودش را به کوچه علی چپ زد تا دست اخر با رعشه،در سیمای حکومتی ظاهر شد و خطاب به مردم  گفت:"من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم" و سپس تعدادی سوگند و قسم یاد کرد تا اصلاحات صورت دهد.روز آخر در فرودگاه با گلوی از بغض ورم کرده به خبرنگار می گفت که برای استراحت و درمان مدت کوتاهی را به خارج از کشور می رود.در حالی که وزرا و نزدیکانش خم می شدند و دستش را می بوسیدند.رایحه غلیظ چپه شدن به مشامش رسیده بود و دستش آمده بود که این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست

تاریخ را شاید بتوان کسل کننده یافت،ولی نمی توان به سادگی از کنار درس هایش گذشت.حکایت همچنان همان است و زمان به جلو کشیده شده.در یک نگاه بدبینانه اگر آمارهای حکومتی را بخواهیم معیار قرار بدهیم سال گذشته سیزده میلیون نفر حق اعتراض داشتند.سه میلیون نفری در پایتخت که اکثریت را تشکیل می دهد به خیابان ها آمده بودند و اعتراض داشتند.حاکمیت سد شد و فشارهای روانی در مردم متمرکز گشت.حکایت همچنان باقی ست و بیست ماه قضیه کش آمده و روز به روز از نفوذ حاکمیت کمتر شده و مردم نیرومند تر و معترض تر شده اند،دیگر حتی تهدید ها هم افاقه نمی کند و پرونده اش همه جا باز است و فیلتر گسترده و سرکوب شدید - اگر موثر باشد - نوشدارو بعد از مرگ سهراب است.

برادران  مهربان بسیجی به جای نشاندن تکه سرب ها در جوارح و جوانح جوانانِ مردم و یا الفاظی نظیر «جــِرت میدم» و یا «پدر سگ بی شرف» به دختر هاشمی رفسنجانی، بد نیست که کمی قوای ذهنی را به کار بیندازند.به کار انداختن مغز شاید گلوکز موجود در بدن را بسوزاند ولی دستکم خلق الله را از شر یکدیگر حفظ می کند.پاک کردن صورت مسئله علاوه بر اینکه پیام اور بی خردی حلال است؛ مشکل را فربه تر می کند.

مرگ بر فلان و مرگ بر بهمان خنکای دل سفیهان شده و عرق شرم عاقلان.در کشورهای مترقی چند سده ای هست که این ادبیات کنار گذاشته شده است.به گمان من با رویه ای که حاکمیت خاصه در این چند وقت اخیر پیش گرفته،جنبش گرین از یک حرکت خودجوش و ناخودآگاه ششصد و بیست روز پیش،بدل می شود به یک حرکت مردمی منسجم که فقط مجالی برای غریدن می خواهد و از هر زمان دیگری نیرومند تر است.فقط بیم آن می رود که تاریخ تکرار شود و نتیجه همان شود که بود.باید دید که چه کسانی از تاریخ درس می گیرند و چه نسخه ای برای رفتارشان می پیچند.
http://up.behtarin.com/images/31009806968200274312.png


Monday, February 28, 2011

50

یک روز یکی مخالفانش را خس و خاشاک می نامد،فردایش یکی سگ می گویدشان،پس فردا دیگری می گوید سوسک و دیگری می گوید آنفولانزا.زبان همان است و قبا همان،فقط راوی اش تغییر می کند.آیا همین ادبیات به کار رفته با ناموافقان،معیار خوبی برای فهم میزان مردمی بودن یک حکومت نیست؟

Friday, February 25, 2011

49

چندی پیش یکی از برادران غیور افغانی،در یک اقدام شجاعانه دماغ و گوش های بانوی نوجوانش را برید.خبر در رسانه های انگلیسی زبان به سرعت صدا کرد و دخترک بی نوا به آمریکا منتقل شد.بر روی او عمل جراحی صورت گرفت،عکسش بر روی شمارگان زیادی از مجلات رفت،با سران ایالات متحده ملاقات کرد و در نهایت  اعضای از دست رفته اش  بازسازی و یا ترمیم شد.

در کشورهای پیشاقبیله ای،نظیر پاکستان و افغانستان،ظلم و جفا در مورد انسانها با معیار ها امروزی حد و حصر ندارد و در مورد زنها این مشکل حادتر نیز هست.در کشوری نظیر آمریکا که چنانچه مردی علیه همسرش اعمال خشونت کند،زن می تواند از او شکایت کند،طلاق بگیرد و اموالش را مصادره کند و یا حتی به زندان بیندازد،قابل پیش بینی ست که نشان دادن چنین تصویری از یک کشور جهان سومی،چطور این کشور را در نظرش خار و ذلیل می کند و یا نظرش را مخدوش تر می سازد.بسیاری از رسانه های بصری کشور های غربی مترصد دریافت چنین اخباری هستند تا بر روی آن زوم کنند و با اغراق سخن بگویند.پس از آنکه دختر مهاتما گاندی در هند به قدرت رسید؛برنامه ای تنظیم کرد که از آن کشور خبر هایی این چنین زننده خارج نشود و به بیرون درز نکند.خبر دادن همان و آبروی کشور رفتن همان.

ماجرای سکینه محمدی آشتیانی برای مدتها در تیتر رسانه های بین المللی بود و چند روز پیش خبرنگاران آلمانی که برای مصاحبه آمده بودند و به اتهام جاسوسی در زندان بودند،آزاد شدند و پنجاه میلیون تومانی هم برای آزادی شان پرداخت شد.می توان حدس زد که پس از بازگشت به کشور متبوع اخبار خوشی به سوغات نمی برند.

پرسش اینجاست که در جهانی که بدل به دهکده شده و هر آن رسانه ها مترصد دریافت خبری هستند تا دمار از روزگار دیگری در بیاورند،حاکمیت تا چه میزان حواسش هست که چه خبری را اشاعه می کند؟

ژان بودریار - متفکر فرانسوی - اصطلاحی دارد به نام  فراواقعیت.از نظر او تلویزیون و رسانه ها دیگر برای ما فقط «بازنمایی» نمی کنند،بلکه چیستی دنیایی که ما واقعا در آن زندگی می کنیم را برای ما تعریف می کند.دیگر واقعیتی به عنوان آن چیزی که اتفاق افتاده است وجود ندارد،بلکه در عمل همان چیزی که تلویزیون و رسانه ها برای مردم به عنوان رویدادی جهان تعریف می کنند واقعیت است.

برای یک خارجی که وسیله ارتباطی اش رسانه های بصری ست،واقعیت آن چیزی نیست که دقیقا اتفاق افتاده است،بلکه آن چیزی ست که رسانه ها نشانش می دهند.برای مدتهای طولانی که رسانه ملی یگانه راه برقراری با جهان خارج بود،ایالات متحده کشوری ناامن بود که همه تفنگ داشتند و پسر بچه ها بر روی هم اتش می گشودند.بعد ها که شبکه های ماهواره ای بیشتر شدند تصویر دیگری جای تصویر سابق را دارد می گیرد.

در جهانی چنین،تمرکز بر روی اینکه چه خبری از ایران به بیرون داده می شود اوجب واجبات است. در این سالها چه تصویری از ایران به بیرون نشان داده شده است؟مردمی که پرچم کشورهای غربی را به آتش می کشند،مدام در حال مرگ بر فلان گفتن هستند،زن ها را سنگسار می کنند،حقوق اقلیت ها رعایت نمی شود و...

به گمان من حتی اگر از همین حالا هم رسانه های وطنی و خارجی مجیز گوی ایران و مردم و امکاناتش باشند،باز هم سالیان سال طول خواهد کشید تا از ایران به عنوان کشوری صاحب تمدن و دیگر صفات پسندیده یاد کنند.جایگزین کردن تصاویر پروسه ای زمان بر است.ایرانیان - و مخصوصا ایرانیان خارج از کشور - بهتر است با این واقعیت کنار بیایند که متاسفانه تصویری به هنجار از ما در دیگر کشور ها وجود ندارد.هر چند که وجود مهاجرین و وقایع سال گذشته تا حدودی وضع را بهتر کرده،ولی تصویر کلی همان است که ذکرش رفت.

کشوری که آبرویی در منطقه ندارد،در مناسبات سیاسی جدی گرفته نمی شود،سرمایه گذران خارجی به سمتش نمی آیند،توریست ها از آن می رمند،مهاجرانش در کشورهای مترقی با مشکلات عدیده مواجه اند و... استفاده درست از رسانه ها و کمی سیاست مدارانه رفتار کردن می توانست بخش بسیار زیادی از مشکلات ما را حل کند.نقدا که در دنیا اگر ما را بشناسند به عنوان محور شرارت است و لا غیر.باید دید در اینده رویه تغییر می کند و یا در بر همین پاشنه می چرخد.

Monday, February 21, 2011

از کمر درد تا روان درد اجباری

کمرم درد می کند و از فعالیت های فیزیکی درمانده ام.نشسته ام پای لب تاپ.این وبلاگ که فیلتر شده،ولی خوشبختانه صفحه مدیریت اش را نتوانستند فیلتر کنند و می شود از گودر اش استفاده کرد.می خواهم ببینم در بین صد و بیست وبلاگی که نیم نگاهی به آنها  دارم کدامیک مطلبی به روز کرده.خودشان که فیلتر شده اند ولی دستکم می توان به کمک گودر مطالبشان را دنبال کرد.سرعت اینترنت پایین است.بعد از مدت مدیدی می بینم که گودر هم فیلتر شده.

کثافت...کثافت...کثافت...
چند تا لیچار با صدای بلند بار می کنم و سرم را می گیرم بین دست هایم .کلافه ام،صفحه فیلترینگ رو به رویم باز شده.به خود می گویم که بگذار یکبار ببینم چه ارمغانی برای ما دارند.به رجا نیوز می روم.به تیتر ها نگاهی می کنم که به شرح زیرند


 يك روز آرام براي تهران با وجود فراخوان گسترده جریان خارجی فتنه/ ایران برای ورود قدرتمند به تحولات منطقه مهیا می‎شود

اشتراك نظر اتفاقي!داوران جشنواره‌هاي فجر و برلين و بي‌بي‌سي در مورد فيلم فرهادي


تحقق پیش‏بینی رهبرانقلاب درباره‌سرنوشت‌مشابه نامبارک با بن‌علي و پهلوي



طراحي تيم‌هاي‌ترور منافقين براي‌ناآرامي و ادامه‌ كشته‌سازي‌در تهران

دست به یکی کردن هاشمی، موسوی و جاسبی برای وقف غیرقانونی/ رفسنجانی: ممکن است روزی نظام ما ولایت فقیه نداشته باشد

پايان 40 سال فرصت‌طلبي/ ناگفته‌هاي پرونده ساواك موسوي و تحركات تحميلي او بعد از انقلاب

تأکید بر مفسد فی‌الارض بودن سران فتنه و هشدار در مورد ریاست خبرگان

شعار "مرگ‌بر ساکتین" برگرفته از زیارت‌عاشورا/ مردم نه‌تنها اعدام‌سران‌فتنه بلکه حذف سیاسیون ساکت را می‌خواهند

حمايت آشكار جنايتكار شماره‌يك دنيا از سران فتنه و حمله به احمدي‌نژاد

قيام مردم تهران و قم عليه عاملان غائله 25 بهمن/آيات عظام مکارم، صافي، نوري و وحيد دروس خود را تعطيل‌کردند

ضرورت نقش آفريني شورای 3 نفره دستگاه قضایی در مجازات سران فتنه

سینمای ما نه ملی است و نه مردمی/ وقتي شاخك‎هاي حاتمي‌كيا جوانان را عصيان‌گر و بريده و پدرانشان را نااميد و مهاجم مي‌بيند

ناکامی جریان فتنه در دانشگاه شریف با حضور به موقع دانشجویان انقلابی

جزئيات جديد از تحركات روز گذشته تيم‌هاي ترور و اخلال منافقين در تهران/ فراخوان حزب الله برای حضور در تشییع پیکر شهید فتنه

جمع نشدن 10هزار نفر در تهرانِ 10ميليوني پس از 10روز كري‌خواني و رفع دغدغه در مورد بازداشت موسوي و كروبي

نگراني امريكا و رژيم صهيونيستي از تكرار انقلاب ايران در مصر/ امریکا: عمر سليمان بهترين گزينه است

و ...

اخبار کاملا بی طرفانه،بدون اهانت و البته مستند.

...

حوصله ام سر رفته  و روانم این روزها اشفته است.نمی دانم در کشوری مستقل و آزاد،با سیاست مدارانی راستگوی،اقتصاد پویا،بوروکراسی سالم و شایسته سالار،مردمانی آزاده،کشوری متحد و بدون تفرقه،مردمانی که یکدیگر را دوست دارند و...

من این روزها چه مرگم است که تا این حد روانم آسیب دیده است؟




Saturday, February 19, 2011

چه بخوانیم

اینکه یک درخت تا چه میزان رشد کند،بسته به شرایط محیطی،کودی که پای درخت ریخته می شود و یا به طور طبیعی دریافت می کند،آب و هوا،استمرار تغذیه ی ِ آبی و سست و یا سفت بودن خاک منطقه و ... می تواند کوتاه و یا بلند باشد،سبز باشد و یا نه،چوبش سخت باشد و یا سست.در جنگل های آمریکای شمالی درخت های سکویا تا صد و ده متر رشد می کنند و بیش از هزار تن وزن دارند،در مناطق خشک  و صحاری یک خار هم به سختی می روید.در پروسه تکامل درختان مدام  و به مرور زمان کوتاه تر و یا بلند تر می شوند.

مغز انسان ها را می توان به درخت ها تشبیه کرد که بنا به شرایط محیطی در پروسه ای کوتاه و یا طولانی تکامل می یابد.به هر میزان که داده های مستند تر و یا منسجم تری به ذهنی داده بشود و آموزش منظم تری ببیند،ذهن دقیق تر و موشکاف تر می شود.زبان پرورده می شود و پیشرفت شتاب می گیرد.در عوض هر چقدر پرداخته های ذهنی مبهم تر،گنگ تر،نا منظم تر باشند ذهن و مغز گیج می شوند و مشبه به کلافی سر در گم که توان حلاجی امور و مسائل را از دست می دهد.جامعه ای که می سنجند که چه چیزهایی را باید خواند،نسل های بعدی شان را حرفه ای تر می پرورانند و جامعه ای که آموزشی مغشوش می دهد،یک یا چند نسل را پا در هوا می کند.

بنا بر این اصل که : " به هر میزان کتاب بهتری را بهتر بخوانی،ذهن بهتری داری" قصد دارم تعدادی کتاب خوب را با نظر سنجی از دوستانم جمع و لیست کنم تا با حداقل مطالعه بیشترین بازده را داشته باشیم.از دوستان تقاضا دارم که حداقل پنج کتاب کارآمدی را که طی مدت اخیر خوانده اند معرفی کنند.امیدوارم لیستی حداقل با پنجاه کتاب مفید و موثر داشته باشیم.محدودیتی در اینکه در چه ژانری باشد در کار نیست.در شرایط امروز جامعه کار آمد باشد.

این پنج کتابی ست که اکیدا توصیه می کنم:

ظلم،جهل،برزخیان روی زمین،نوشته محمد قائد.انتشارات طرح نو
صفحه به صفحه این کتاب بی نهایت کارآمد را می توان بارها و بارها خواند و در موردش اندیشید.اگر کتابی باشد که بخواهم به همه کس اجبار به خواندنش کنم همین کتاب است.ماست های چکیده را از دل ماستی با حجمی چند برابرش بیرون می شکند،اگر چکیده این کتاب 380 صفحه را بگیرند بعید می دانم از 379 صفحه کمتر باشد.خواندنش اوجب واجبات،از نان شب واجب تر

جامعه شناسی،نوشته آنتونی گیدنر،ترجمه حسن چاووشیان.نشر نی.
هر یک از بیست و دو فصل این کتاب را می توان جداگانه خواند و یا تدریس کرد.برای کسانی که حوصله خواندن کتابی 1074 صفحه را ندارند، این مزیت را داراست که می توان یک فصلش را که به دردت می خورد را جدا کنی و بخوانی.بعد از خواندنش مشخصا احساس می کنی زاویه دید به جامعه و انسان ها و روابط انسانی بسیار باز تر می شود.یک کلام عالی ست و مناسب چند بار خواندن.

تاریخ ایران مدرن،نوشته یــــِرواند آبراهامیان،ترجمه محمد ابراهیم فتاحی.نشر نی
تاریخ معاصر ایران از زمان قاجار تا سال 1384 به خلاصه ترین شکل ممکن و بی طرفانه.مناسب حال هر ایرانی که خواهان سرک کشیدن در تاریخ ایران مدرن است،ولی حال و حوصله وقت گزاردن ندارد و خواننده ای حرفه ای نیست.با خواندنش در هر مجمع عمومی ِ تاریخ حرفی برای گفتن خواهید داشت

دفترچه خاطرات و فراموشی،نوشته محمد قائد،طرح نو.
مجموعه ای چند مقاله مثال زدنی از محمد قائد.اگر مایل به خرج یازده هزارتومان برای خود کتاب نیستید - که من البته دوست داشتم کتابش را بخرم - می توانید به اینجا بروید و از سایت خود نویسنده دانلودش کنید.بی اغراق،بهترین مقاله زبان پارسی که تا به حال خواندم

اما آیا این هنر است؟،نوشته سینیتا فریلند،ترجمه کامران سپهران.نشر مرکز
من قریب به ده کتاب در مورد فلسفه هنر خواندم،از کتابهای درسی اش گرفته تا کتاب های مشخصا در حوزه فلسفه آلمان هستند تا همین کتاب «حقیقت و زیبایی»  بابک احمدی.باور کنید هیچ کدامشان به اندازه همین کتاب 190 صفحه ای کارآمد نیستند و تاثیر گذار.

کتاب پیشنهادی محض سرگرمی،
«مارک و پلو» نوشته منصور ضابطیان.نشر مثلث.
مناسب برای خواندن در هر زمان،در هر مکان،در هر سن،برای هر سلیقه و...


پنج کتاب پیشنهادی من اینها بودند.هر کسی که گذرش بر اینجا افتاد اگر امکانش هست پنج کتاب بگوید.برای جمع دوستانم می خواهم لیست را ببرم

Tuesday, February 15, 2011

زمانی تئودور آدورنو گفت :" بعد از آشویتس،شعر گفتن جنایت است".فیلسوف ما، خود یک یهودی بود که صدقه سر عناد ذاتی نازی ها با جهود ها آواره آفاق شده بود،اقوام و نزدیکانش  چنین بختی را نداشتند و توسط فاشیست ها از هستی ساقط شدند،چنین جمله ی ِ احساسی را درست بعد از جنگ جهانی دوم و پس از نابود شدن شش میلیون یهودی توسط آلمانها گفت،در فضای شوم و سنگین پس از جنگ جهانی دوم که یاس عمیقی بر اروپا افکنده شده بود،الحق که گل کردن احساسات شاعرانه وقتی باقی در خون می غلتند دست کمی از جنایت ندارد،خاصه آنکه باقی نزدیکان و اقوام در قید حیات نباشند.

در فضای امروز ایران وقتی وبلاگ هایی نظیر این *می نویسند :


امروز خیابان خبری تازه نداشت
 بانگی به دهان به غیر خمیازه نداشت
 پاشید ز هم غائله‌شان، از اول
 این دفتر سبز شوم شیرازه نداشت




جای تعجب ندارد،رسانه های وطنی نگاهی به روی دیگر ماجرا ندارد و هر آنچه که باب میل باشد به اذهان حامی اش حواله می دهد،وسوسه وفاداری به واقعیت در میان نیست؛ارضای اوهام طرفدارن اوجب واجبات است.اما وقتی کسی در وبلاگستان حضور دارد و می نویسد و می خواند،می بیند که بر سر بخش قابل توجهی از هم وطنان چه آمده و چه آشوبی بر پاست،به یکباره مسئله ای نامربوط را به میان می کشد و وانمود می کند که  کلا در باغ نیست،دل آدمی می گیرد که وقتی اصحاب قلم و تامل ما این چنین خود را به آن راه می زنند،تکلیف قشر پرت جامعه دیگر مشخص است.

بعید می دانم در دنیای وبلاگستان کسی به اندازه من از سیاست و فعالیت سیاسی بیزار باشد،اما چه باید کرد که وقتی جلوی دیدگانت چنین مسائلی وجود دارد،خود را به آن راه زدن بی انصافی ست.شاید وقتی نمی دانیم مسئولیتی متوجه ما نباشد،ولی در زمان دیدن و دانستن کاستی ها و مشکلات،شانه خالی کردن تا حدودی غیر منصفانه است.باور کنیم که ساخت جامعه ای متمدن،نیازمند مشارکت ذهنی تک تک افراد است.

*البته مطلب مورد نظر را حذف کردند

Sunday, February 13, 2011

برای فردا

وقتی که  موسولینی در ایتالیا و به دنبال او،هیتلر با انتخابات کذایی و محبوبیت ۹۲ درصدی بر مسند قدرت آلمان تکیه زدند؛چرچیل که سایه شوم کمونیست را بر بالای سر اروپای غربی احساس می کرد تبریکات مفصلی به موسولینی فرستاد،بعد ها پاپ هم در مورد موسولینی و هم در مورد هیتلر با اغراق و ستایش سخن راند نظر مردم مذهبی را نیز تا حدودی نسبت به فاشیست ها بهبود بخشید. حتی متفکرانی نظیر مارتین هایدگر و کارل اشمیت و دانشمندانی نظیر ماکس پلانک و الکسیس کارل هم نسبت به فاشیست ها ابتدا نظر مساعدی داشتند.هوش متفکران و  دانشمندان آلمانی و یکپارچگی حیرت آور که ارمغان فاشیست بود سبب شد به سرعت کشور رشد صنعتی را از سر بگذراند.


اما این ابتدای راه بود.آلمان به سرعت به ساخت ادوات جنگی دست زد و با حمله به لهستان آتش جنگ جهانی دوم برافروخته شد.بعد ها زیر پیمانی که با روسیه ِ کمونیست بسته بود هم زد و به آنجا حمله ور شد.فاشیست ها آنچنان بیرحم بودند که برای اولین و اخرین بار در تاریخ،سرمایه داری و کمونیست  - دو دشمن خونی هم - دست در دست هم گذاردند و علیه فاشیست ها متحد شدند.همان هایی که بعد ها جنگ سرد را برای دهه ها هدایت کردند.سربازان متفقین از اتحاد و تلاش از پای جان فاشیست ها تعجب زده شده بودند،هر یک از نازی ها ماشین کشتاری بود برای قتل هایی که برای آنها برنامه ریزی گشته بود.، نازی ها چنان شست و شوی مغزی شده بودند که تا آخرین توان در راه پیروی از رهبر کوشش کند.نازی ها تا آخرین لحظه مقاومت کردند و دست آخر با خودکشی ِ هیتلر و با خاک یکسان شدن پایتخت و دیگر شهر ها،نازی ها راهی ِ تاریخ شدند


در جبهه دیگر کمونیست ها بعد از جنگ جهانی دوم در روسیه،شوم ترین حکومت استبدادی را در تاریخ پدیدار کردند.اپوزوسیون هیچگاه در روسیه قدرت نگرفت و دست آخر حکومت از درون متلاشی شد.نظام حکومتی سلسله مراتبی بود و تنها تایید شدگان که توسط حزب مورد سنجش قرار می گرفتند از قدرت برخوردار می شدند و این بدان معنا بود که از بالا  تا پایین حزب برای چند دهه مسلک فکری یکسانی را از سر گذرانید.


حالا در این گوشه از خاور میانه با موردی رو در رو هستیم که ترکیبی از هر دوی آنهاست.دستکم اگر تردید داشته باشیم از محاسن ان ها برخوردار نیست می دانیم که معایب هر دو را دارد.عزیزانی که راه پویش فردا را در پیش دارند حواسشان باشد که با خاطر سربازان مصری نرد عشق نبازند.اینجا دیگر مثل مصر نیست که ارتش تنها به دندان نشان دادن اکتفا کند،به میان می آید و سلاخی می کند.دوربین های مردمی در سال گذشته تصاویر دلنشینی را ضبط نکردند.در آخرین بلاگ هم در وبلاگ پیشین گفتم که در وضعیت فعلی دچار گیجی شدگی غریبی هستم،از یک سو امید ندارم به انقلاب،از سوی دیگر حاکمیت به هر گونه اصلاحاتی خصمانه می نگرد.باید دید که حاصل عقد دائم کمونیست و فاشیسم بنیاد گرایانه به کجا می خواهد کار را بکشاند.

Saturday, February 12, 2011

خواب هفتم


از این به بعد در اینجا خواهم نوشت.چراغ این خانه هم روشن هست و خواهد ماند و مانند سابق در اینجا نیز خواهم نوشت.ولی فعالیتم بیشتر در آنجاست و نوشته های آنجا در اینجا انعکاس داده خواهد شد و نه بر عکس،البته  در تعدادی از موارد نوشته ها فرق کند.ولی از دغدغه هایم بیشتر در آنجا خواهم نوشت و اینجا پستویی خواهد بود برای نوشته هایی صمیمانه تر،در مواردی که نوشته ها دو وبلاگ یکسان نیست.کامنتها را در خانه جدید پاسخ خواهم داد.

Thursday, February 10, 2011

فیلتر می شویم

آمدم پست جدید را ببینم که شاهد فیلتر شدنم بودم !نمی دانم چرا من یکی را فیلتر کردند که تمام تلاشم این بود که منصفانه بنویسم و به کسی اهانت نکنم.در هر صورت وبلاگ دیگری راه خواهم انداخت و لاجرم باید کمی دست به عصاتر از سابق بنویسم.
ببینم کجا باید بروم

پس نوشت : سپاس از یکی از دوستان آشنا،مثل اینکه تمامی وبلاگ هایی که در سرویس های خارجی می نویسند فیلتر شدن.ضمن تشکر از برادران سخت کوش نیازمند کمی زمان هسم تا ببینم بروم بهتر است یا بمانم و همین جا بنویسم.شاید به بلاگ اسکای بروم.شاید هم همین جا ماندم

41

زمانی کارل پوپر و هربرت مارکوزه،گفتگوی مفصلی داشتند پیرامون اینکه دست آخر انقلاب برای یک کشور مفید تر است و یا اصلاحات گام به گام؟پوپر که خود را طرفدار پر و پا قرص لیبرالیسم می دانست از اصلاحات تدریجی سخن می گفت و مارکوزه که تحت تاثیر مارکس و فروید و نیچه بود از انقلاب و انداختن طرح نویی در تعریف انسان و انسانیت و روابط اقتصادی و اجتماعی نوین حرف میزد.درست است که این گفتگو ها هیچ یک را متقاعد نکرد،اما این حسن را داشت که به عامه مردم حالی کرد که گذر کردن از شرایط موجود دو راه دارد،اصلاحات تدریجی و انقلاب و هر یک با عواقب خاص خود

بیش از سه دهه از انقلاب ایران می گذرد و ما همچنان در گیر بحث هایی چنین هستیم.ایران به خودی خود برای متفکران کشور های خارجی جذابیت های فراوان  دارد،کشوری که در طول یک قرن دو انقلاب را از سر گذرانیده.گاه برخی از فیلسوفان را هم حتی به اشتباه انداخته.میشل فوکو زمانی که به ایران آمد از نخستین انقلاب پست مدرن جهان سخن راند و مقاله های طویلی در بسط شرایط ایران نوشت.بعد ها که فهمید سرش کلاه گشادی رفته و پرت گفته هم حرف خودش را پس گرفت و هم از ایران و ایرانیت متنفر شد.

به گمان من پرسش اصلی و امروزین این است: تکلیف ما چیست؟ما باید دلبسته انقلاب باشیم آنچنان که چپی های قدیم می گویند و یا سر درگرو اصلاحات بگذاریم.

به شخصه علاقه ای به انقلاب ندارم که هرج و مرج های پس از آن را نمی توان پیش بینی کرد.شعار " استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" فقط در شق نخستش تا حدودی کامیاب بوده است.در مورد آزادی که چند گام به عقب رفتیم و در باب جمهوری اسلامی که همچنان نفس خود ترکیب محل مناقشه است.هر چند بعید می دانم چنانچه رژیم شاهنشاهی در راس کار بود مردم تا این حد از دین زده می شدند.

در مورد اصلاحات نیز وضع پیچیده تر است.خاتمی در روزهای پایانی کارش با بغض می گفت :"نگذاشتند ما کار کنیم."اشاره اش به مهره های جناح مخالف بود که هر جا که در توان داشتند از کار شکنی خودداری نکردند.هر چه باشد منافع حزبی از مناتفع کشوری مهم تر بود.پس از اصلاحات هم حاکمیت  که از دوره اصلاحات درس گرفته بود تا آنجا که می توانست مهره های مورد تایید را در رئوس قدرت قرار داد  و حاصل اش اکنون شده سپاه و ارتشی که تمامی سرانش حضور هیچ اصلاح طلبی را بر نمی تابند.در وانفسایی چنین که شرایط این قدر تنگ شده و زیر ساخت هر حرف و هر فرد نا موافقی به غایت سست شده،تعجبی ندارد که نخست وزیر محبوب رهبر پیشین فتنه گر خوانده شود و شیخی که رهبری به او اختیارات ویژه داده بود توسط عاملان حکومتی دانکی نامیده شود.در یک کلام: فشار آنقدر زیاد است که کوچکترین اصلاحات حتی در چهارچوبی که تعیین کردند ممکن نیست.دانستن جرم است و نشریات طراز نخست کشور در حال بسته شدن است و هر صدای نا موافقی بدل به محارب می شود و می روند تنگ دیوار و .... خلاص

من در این وضعیت دچار گیجی عجیبی هستم.گیریم که دوشنبه آینده میلیونی جمیعت به خیابان ها بریزند،چه دستاوردی می تواند داشته باشد؟آیا اصلاحات ممکن است؟ آیا باید کسانی انقلاب کنند؟ و...

داریوش شایگان در واپسین مصاحبه ای که با بی بی سی فارسی ترتیب داده بود،از زبان شاه نقل می کرد که او سیاست تسلیم را در برابر جنب و جوش های انقلابی در پی گرفته بود و بعد از شش ماه کوشش مداوم حکومتش چپه شد و شاه مرحوم راهی کشورهای متحد قبلی شد که محل گربه به او نگذاشتند و ذست آخر در مصر مرد.در ایران فعلی چه خواهد شد.توقع اینکه دل مردم بدست بیاید با شرایط فعلی دور از ذهن است و این طور که از شواهد بر می آید چنین خیالی هم در دستور کار نیست.سیاست تسلیم شدن که بماند،سیاست سرکوب هم که به قوت خودش باقی ست.در شرایطی حتی اگر شما دلباخته حکومت ولایی هم باشید ( مثل شیخ مهدی ) و کمی انتقاد داشته باشید بیخ تفنگ و طناب می روید،وضعیت ما مردم چه خواهد شد؟

آتشفشان ها چند روز قبل از فورانشان،از دهانه خود دود بیرون می دهند،گاهی بخار آب و گاهی پس لرزه،در آخر که ماگما بالا می آید و فشار به حد نهایی خودش می رسد،با چنان فشاری مواد مذاب را بیرون می دهند که تا کیلومتر ها آنشوتر در امان نیستند و حجم غیر قابل تصوری خاکستر راهی ِ اتمسفر می کنند،تلفات زیاد می شود و اکوسیستم منطقه بالکل دستخوش تغییرات گسترده می شود

امیدوارم که بدان جا نرسد.


پ.ن.: دسترسی ام به اینترنت محدود شده،متن را کافی نت و  با کیبورد بی نشان و سر و صدای بالای آهنگ نوشتم،اگر کمی مغشوش بود پوزش

Monday, February 7, 2011

خاک وچو...چه غلطا !؛

اصل ۲۷ قانون اساسی

تشكيل‏ اجتماعات‏ و راه‏ پيمايي‏ ها، بدون‏ حمل‏ سلاح‏، به‏ شرط آن‏ كه‏ مخل‏ به‏ مباني‏ اسلام‏ نباشد آزاد است‏.


                                                           ***


دیروز دو تن از یاران محبوب امام راحلمان که این روزها به اصحاب فتنه در رسانه های ولایی معروف هستند،درخواستی دادند و خواهان اجازه برای تظاهرات مردمی،در حمایت از حرکات خودجوش کشورهای منطقه علیه استبداد شدند.در اینکه چنین درخواستی مشابه اسلافش رد خواهد شد تقریبا تردیدی نیست،اما پیامد های آن چیست.نص قانون اساسی که وحی منزل است و از لاهوت، عدل به همین برهوت جهان سومی رسیده است تا ظرف سه  دهه اخیر اجرا شود و مو لای درز نداشته اش قرار نیست برود.چاره ای نیست که در چارچوب همین یک خط بررسی اش کنیم و به اصل و اساسش کار نداشته باشیم.


مقام بسیار معظم رهبری در طی فرمایشان  گوهر بار خود پس از انتخابات از مردم خواستند که پایبند به قانون باشند و بر طبق قانون رفتار کنند. اینجا هم ایالات متحده نیست که بسیاری از مردم در حمل سلاح آزاد باشند و جز تعدادی از برادران دلسوز سربازان گمنام و لباس های شخصی های مهربان،قاطبه مردم هم بی سلاح بودند و شرطی هم که در قانون ذکر شده لاجرم اجرا می شود

پس ناخواسته دو راه می ماند.یا اصل و اساس قانون اساسی نیم بندمان اجرا نمی شود و یا مردم خواستار تظاهراتی ضد دینی هستند.اگر شق نخست گمان  را درست در نظر بگیریم و شاهد باشیم که طرفداران ِ نظام قانون را اجرا نمی کنند،دعوت به اجرای قانون محل مناقشه است؛شرط جدی انگاشتن قانونی تعهد طرفین به اجرای آن است.زمانی  روسیه و آلمان ِ نازی با یکدیگر قرارداد بستند که حریم مرزها را رعایت کنند،پس از آنکه آلمانها قرارداد را یک طرفه زیر پا گذاشتند،روس ها نیز به دفاع از خود پرداختند و بعد ها ارتش سرخ استالین دمار از روزگار آلمانها در آورد.اگر مردم ایران طبق آمار ها حول و حوش 98 درصد مسلمان هستند،بیمار نیستند که علیه مبانی اسلام تظاهرات کنند و آن را در خطر بیفکنند.پس حاکمیت باید به قانون اساسی پایبند باشد و اجازه برپایی اجتماع را بدهد.


اگر فرض دیگری را وارد کنیم و آن هم این باشد که مردم خواستار ضدیت با مبانی اسلامی هستند،پس حضور دولت و حکومتی اسلامی در راس کار خود به خود منتفی ست و وقتش رسیده که تجدید نظری اساسی صورت پذیرد.ولی با توجه به اینکه نخست وزیر محبوب امام راحل و معممی که چند دهه در راس کار بوده و طرفدار پروپا قرص بازگشت به شعائر ابتدای انقلاب است چنین درخواستی را داده و پیروان فراوانی هم دارند،پس شق دوم هم منتفی ست.


...


خلاصه آنکه اگر کسی دلبسته همین قانون اساسی نیم بندمان  هم باشد،باز هم در چهارچوب آن نمی شود کار را به جایی برساند.که اصل بر اجرای اصول آن نیست.احتمالا ً زمانی که در اجتماع دارُ الفُــسـیل درخواست را شنیده اند،با نگاههای خمار و جنگل ِ  سفید گونه هایشان نگاهی به هم انداختند و گفتند : خاک وچوووووو...چه غلطا !

Friday, February 4, 2011

39


پس از آنکه بازماندگان نئاندرتال ها،با طیاره های  سفید فرنگی به سینه برج های دوقلو تجارت جهانی زدند و جان چند هزار نفری را گرفتند و گرد و غبار را مهمان شهر کردند،رسانه های آمریکایی یکسر به پخش تصاویر اعراب پرداختند و بخشی از مسلمانان ریشویی را نشان می دادند که احتمالا ً خون ریخته شده را باید به حساب آنها واریز کرد.اعراب در این زمان در اذهان توده مردم ناشناخته  و ناشنیده بودند،و یا دستکم مردمی بودند که با شتر در شزارهای جهان سوم در معیت شتر ها گذر عمر می کردند.

اما این چه اهمیتی داشت،این مردمان گونی پوش به چه جراتی از آن سوی دنیا می آیند و برج های دوقلوی تجارت جهانی را چپه می کنند؟ملت به خیابان ها ریختند و از دولت خواستار حمله هر چه سریع تر به اعراب شدند.عده ای که آتششتان تند تر بود تمایلی غریب به با خاک یکسان شدن این کشور ها داشتند.چند سال بعد از حمله آمریکایی  ها به عراق و افغانستان،نتایج یک نظر سنجی نشان داد که نزدیک به چهل وچهار درصد مردم آمریکا حتی نمی دانند که کشورهای مورد هجوم واقع شده در کجای این کره خاکی قرار دارند.سلاح های کشتار جمعی هیچ گاه در عراق یافت نشد و آمریکا و ناتو همچنان در افغانستان دست و پا می زنند.فارغ از بحث نخ نما شده ی ِ اینکه در یازدهم سپتامبر چه گذشت و یا دستاورد این حملات چه بود و... یک نکته جلب توجه می کند : تکاپوی رسانه ها چطور در اتحاد مردم جهت حمایت دولت برای جنگ کارگر افتاد.

امروز نیز مقام بسیار معظم رهبری فرمودند که آنچه که حال حاضر در تونس اتفاق می افتد حاصل انقلاب مردمی ایران در بیش از سی سال پیش است.حامیان دولت زمان را غنیمت شمرده و در حرکتی خودجوش پس از نماز جمعه به خیابان ها آمدند و حمایت همه جانبه خویش را از مردم تونس و مصر اعلام نمودند.اما اخوان المسلمین بلافاصله در بیانیه ای هرگونه تشابه بین حرکت مردم مصر و مردم ایران در سه دهه پیش را رد نمودند.عزیزانِ دولت دوست، متاسفانه از این بخش دوم با خبر نشدند و همچنان صفوف مسلمین نشان داده می شود که در میدان اصلی قاهره مشغول راز و نیاز با ذات اقدس الهی هستند و تمنای برقراری حکومت ولایی دارند

به گمان من تشابه ای که در این میان وجود دارد در بازتاب اخبار توسط رسانه هاست.منبع اطلاعاتی حامیان دولت مردمی،همان رسانه ملی ست که زحمت دستچین کردن اخبار را می کشد،با این حساب چندان هم عجیب نیست که جنبش مردمی تونس و مصر نه برای برپایی دموکراسی،بلکه برای برپایی حکومت ولایی - نظیر همان چیزی ست که در ایران امروز وجود دارد - است.

در واقع در جهان امروز،ما در بمباران رسانه ای  زندگی سپری می کنیم.تفکر بی طرفانه و ادعای داشتن تفکر بی طرفانه تا حد بسیار زیادی کشک است،حتی اگر در جهان مُـــثـــُلی (!) کسی بتواند به این درجه از بی طرفی برسد ؛باز هم به دلیل اینکه آب از سرچشمه گل آلود است و خبرنگاران نمی توانند خبری صد در صد بی طرفانه ارائه بدهد و بخشی را ناخودآگاه بر جسته تر می کنند،باز هم قضاوتی با رایحه رقیق جانبدارانه خواهیم داشت.به گمان من در جهانی چنین تاملاتی  توام با تساهل و تسامح  به دیدگاههای متفاوت و کوشش برای دیدن تمامی جوانب موضوع از زبان راویان متفاوت می تواند تا حدودی راهگشا باشد.تفکر بی طرفانه بیشتر یک مسیر است که باید طی بشود،هدف نیست که کسی ادعای داشتن ان را بتواند کند.
http://img.irna.ir/1389/13891115/30222242/30222242-949303.jpg
 
  پ.ن.1: لینک خبر [کلیک]
پ.ن. 2: اهمیت داشتن رسانه خبری ای که دستکم در ظاهر بی طرفانه نقل خبر کند این روزها بیشتر مشخص می شود.
پ.ن.3: برای خواندن خاطرات یک ایرانی از روزهای پس از واقعه سپتامبر رجوع کنید به شماره 12،همشهری ماه.سال 1380؛
پ.ن.4: یک پایگاه خبر رسانی کاملا بی طرفانه.[کلیک]
پ.ن.5: یکی از سختی های نازمانمدم در زمان نوشتن بلاگ ها،پیدا کردن عنوانی ست که بر دل خودم نیز بنشیند.از این به بعد چنانچه عنوانی مناسب به ذهنم نرسید عدد بلاگ را می گذارم که برای این یکی شد 39

Tuesday, February 1, 2011

وبلاگ نویس ها


هنرجویان رشته های رزمی غالبا ید طولایی در شکاندن اجسام سفت و سخت دارند،دسته های چند تایی از بتن سخت،الوارهای نازک چوب،موزاییک و یا قالب های یخ را بر روی یکدیگر چیده و با داد و هواری و ضربه ای محکم همه را به یکباره خورد می کنند.از آنها با دوام تر کشتی کج کاران هستند که سالهای متمادی جانفرسا ترین فنون بر روی آنها اجرا می شوند و جان سالم به در می برند.ناظران خارجی که دستی در کار ندارد غالبا شروع به سناریو سازی کرده و با عینک شکاکیت به موضوع نگاه می کند و سعی در کشف کلک های زده شده دارند،عده دیگری که مثبت اندیش ترند،خویشتن خویش را درگیر نمی کنند و فقط  به چشم گشاد کردن اکتفا می کنند
 
 
در واقع مکانیسم کار چندان پیچیده نیست،فقط روال کار کمی طولانی ست.با هر ضربه ای که بدن دریافت می کند،تعدادی از بافت ها اسیب می بینند و استخوان صدمات کوچکی را پذیرا می شود.در پروسه ترمیم،بافت ها این بار بیش از دفعات قبل ساخته و پرداخته می شود،تا بدن آمادگی بیشتری در برابر ضربات احتمالی از خود نشان بدهد.وقتی در بازه زمانی معینی این فعل صورت گیرد استخوان ها و بافت های بدنی و ماهیچه ها آنقدر پرداخته و محکم شده اند که به راحتی ضربه هایی که افراد عادی را از پای می اندازد را تاب بیاورد؛یک ضربه شاید استخوان یک فرد عادی را متلاشی کند و در برابر یک رزمی کار، تنها کبودی بر جای بگذارد.
 
این مختص تن آدمی نیست.روان آدمی نیز حالی چنین دارد.دیدن صحنه های دلخراش شاید خون به دل عوام کند،ولی برای کسی که کارش این است دیگر نظاره چنین مناظری، هولناکی دفعات اول را ندارد،یک پزشک و جراح بعد از یک عمل جراحی چند ساعته که دست در دل و روده بیمار داشته؛به راحتی به پای ناهارش می نشیند و میل می کند،مقتضیات شغل اش ایجاب می کرده که در برابر دیدن صحنه هایی این چنین دلخراش رویین تن بشود.ویکتور فرانکل در کتاب " انسان در جستجوی معنی" از حوادث و مصائبی سخن می راند که نازی ها بر سر او و همقطارانش آوردند.روال  رویین تن شدن روان آدمی در برابر جان باختن دیگران را به راحتی می توان در این کتاب دید.نقل می کند در روزهای سخت دیگر زندانی ها را می دیده که بدن دیگران را دریده و می خوردند،در روزهای آخر یکی را می بیند که با معده دیگری سوپی درست کرده و مشغول خوردن است.زندانیانی که جهنم نازی ها جان به در بردن تعریف می کنند که در چرخه مصائب،آنچنان روانشان سفت و سخت شده بود که دیگر زندانی ها را به جرم دزدیدن نان،شبانگاه خودشان خفه می کردند.
 
در واقع در طی زمان تکاملی و تاریخی،بدن و روان ما طوری تنظیم شده که رد برابر تـــَک های بیرونی،از درون پاتـــَکی ساخته و بدن و روان را بیمه کند.در جامعه پر مشکلی نظیر اینجا،برای کسی که در بطن اش هست و پروای بهبود شرایط را دارد،رو در رو شدن با مشکلات و سختی های عدیده نیاز به معطلی ندارد.آنقدر مشکل و سختی هست که با یک کلیک به راحتی می توانی با یکی از آنها رو در رو بشوی.خاطرم هست در نخستین روزهایی که در یاهو 360 مینوشتم،یکی از دوستان از واقعه ای از کرمان خبر می داد که تعداد زیادی از جوانان،زوج جوانی را دزدیده بودند و دست و پای مرد را بسته،و درست رو در روی چشمانش هفده نفری به همسرش تجاوز کرده بودند.این خبر آنچنان من را آزار داده بود که  تا مدتها ذهنم مغشوش بود و دست از سرم بر نمی داشت.ولی حالا که چند سالی از آن واقعه شوم می گذرد و همچنان در این فضای مجازی ( و شاید هم حقیقی ) هستم و می نویسم،روانم مقاوم تر شده و راحت تر می توانم با مشکلاتی چنین کنار بیایم.
 
هر واقعه ای طرفی مثبت و طرفی منفی دارد،برای وبلاگ نویس هایی که مدتهاست می نویسند،دیدن این مسائل و مشکلات دیگر سختی های روزهای اول را تداعی نمی کند و راحت تر می توانند ضمن دیدن این مشکلات،از جاری شدن سیل عواطف خودداری کنند و به پای تحلیل مشکلات بنشینند.کسانی که حضور دارند و از مشکلات می نویسند و تحلیل میکنند و درپی چاره هستند،به هیچ عنوان نوشته های خویش را بی ارج نشمارند و ان را کم تاثیر نپندارند.در جامعه ای نظیر ایران که دست مطبوعات حرفه ای در بررسی مسائل روز کوتاه شده،هر وبلاگ نویس حرفه ای ؛حکم آب باریکه ای را دارد که باید به مردم آگاهی برساند.کسانی هم که تازه پای در این راه گزارده اند و می دانم که این روزها روانشان کمی ازرده شده - از جمله چند نفری از دوستان - کمی دیگر صبر جمیل پیشه کنند تا روانشان نیرومند تر بشوند.عمیقا بر این باورم که وبلاگ نویس ها در این دوره وظیفه بزرگی را بر دوش می کشند.
 

Saturday, January 29, 2011

میراث جوجه کشی


در سال 1346،رژیم سابق که دریافته بود ملت خیال سفت بستن کـــِش تنبان را ندارند،دست به کار شد و برنامه ی ِ تنظیم خانواده را تدوین کرد و آن را به عنوان سیاست جمعیتی دولت اعلام نمود.ظرف ده سال نرخ رشد جمعیت از 3.2 به 2.6 درصد کاهش پیدا کرد*،با برپایی بساط انقلاب این برنامه به محاق فراموشی سپرده شد و بعد از پیروزی انقلاب به طور کامل از رده خارج شد و عده ای جلوگیری از رشد بی محابای جمعیت را مغایر با اصول دینی دانستند.پس از انقلاب ،طی یک حرکت احتمالا برنامه ریزی شده،وسایل و ادواتی پیشگیری از بارداری از دسترس مردم خارج شد ؛ امام راحل فرمودند که اسلام نیاز به سرباز دارد و مردم همیشه در صحنه در حمایت از رهبر فقید به کارزار آمدند و بار این کوشش را رسماً به دوش کشیدند،دیگر مانعی در کار نبود و شـــِــبه بچه قورباغه های میکروسکوپی می توانستند به مقصد برسند.طی تنها چند سال نرخ رشد جمعیت به رقم اعجاب آور 3.9 درصد رسید  و ایران رتبه نخست در زاد و ولد را در جهان بدست آورد؛ چند سال دیگر زمان نیاز بود تا انبوه محصولات تولید شده رخی نشان بدهد.

پس از رانده شدن صدام و دوستان از مرزهای این بوم در سال 67،کم کم حواس دست اندرکاران متوجه  رشد هولناک جمعیت شد و برنامه ی ِ تنظیم خانواده مجددا از نو طرح ریزی شد،این برنامه یکی از موفق ترین برنامه های کنترل جمعیت در جهان بود و طی مدت کوتاهی نرخ رشد به 1.4 درصد رسید.افسوس که دیگر دیر شده بود،کوچه ها و خیابان ها در سالهای ابتدایی دهه هفتاد منظره جالبی بودند،گویی کودکان تظاهراتی ترتیب داده اند، همه خوش و شاد و شنگول مشغول به بازی بودند.مدارس از یک شیفت به دو شیفت تغییر کاربری دادند در برخی مناطق جنوبی تر مدارسی حتی در سه و یا چهار شیفت نیز فعالیت داشتند.درست زمانی که کشورای مترقی دغدغه این را داشتند که با افزایش تعداد چند ده هزار نفری کودکان چه باید کرد،کشوری جهان سومی با پایه های سست اقتصادی و برنامه ریزی مشوش باید میلیون ها جوان را سازماندهی می کرد.

اینک محصول نامیمون آن سالها به بار نشسته و انبوه جوانان بیکار و افسرده،برداشت شده ی ِ کاشت همان زمانند.در مقام مثال،اقتصاد یک کشور را می توان به تیم فوتبال بزرگ تشبیه کرد که توانایی به کار گرفتن تعداد محدودی بازیکن را دارد،باقی باید در نیمکت ذخیره ها بنشیند.بعد از جنگ جهانی دوم که اقتصاد آلمان رشد سریعی را تجربه می کرد و به تعداد زیادی کارگر بی زبان نیاز داشت،آنرا از ترکیه وارد کرد و آنها الان خرده فرهنگی را در جـــِــرمانی تشکیل می دهند.ایران ولی روالی برعکس دارد، با پایه های لرزان اقتصادی و بگیر وببند ها و دانش عهد بوق عملا توانایی حضور در بازارهای جهانی را ندارد و اقتصاد غیر نفتی ما برای خارجه یا پسته است،یا قالی،یا خرما و برای داخله آشغال های نظیر پفک و چیپس و...

نقداً که بساط خدمت سربازی و دوران تحصیل دانشجویی،- لیسانس و فوق لیسانس - را بر پا کردند و سر جوانان اساسی گرم است،پدران کار می کنند و تخس می کنند توی گلوی جوانانی که یا در خانه مشغول درس خواندنند،یا پای گودر نشستند،یا سیگار به لب دارند و یا پای منقلند،عده ای هم ور دل ِ لب چاپ می نشینند.می توان وضعیت پدران ومادران را به پرنده هایی تشبیه کرد که برای جوجه هایشان تا آخرین لحظه غذا تهیه می کنند.
با این شرایط بیرق ِ زاد و ولد تا صد و بیست میلیون را دوباره بلند کردند،کتاب های تنظیم خانواده جدید تالیف کردند و می خواهند دوباره سودای جوجه کشی در اذهان بکارند.می گفتند قدیم ها آدم عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود... ؛


* آمار از کتاب "تنظیم خانواده و جمعیت "تالیف دکتر کوزه گر استخراج کردم

رشد جمعیت
یک دهم درصد... رشد مناسب
پنج دهم درصد...رشد ضعیف
نیم تا یک درصد...رشد متوسط
یک تا یک و نیم درصد... رشد سریع
یک و نیم تا دو درصد...رشد بسیار سریع
دو ونیم درصد به بالا...رشد انفجاری

Wednesday, January 26, 2011

تناقض قدرت

سربازی عراقی که صدام را در آخرین لحظات از مخفیگاهش،بازدداشت کرد و به زندان رهنمون کرد،تعریف می کند  شبی که صدام را دستگیر کردند، آسمانی صاف و ستارگانی بسیار درخشان داشت،در این هنگام صدام را می بیند که با حالتی معنوی به آسمان نگاه می کند.از او می پرسد که ایا دارد به آسمان و ستارگان نگاه می کند؟  پاسخ صدام منفی ست و ادامه می دهد که من نظاره گر خدا هستم.سرباز خشمگین شده و با اعتراض می گوید که تو خدا را چه می شناسی و تو اگر خدا پرست بودی این بلا را سر مردم نمی آوردی و ...رهبر به بند  پاسخ جالبی می دهد؛او می گوید که خدا او را دوست دارد و او انسان خوبی ست*.

در واقع پاسخی که صدام می دهد،پاسخی ست که با کیفیتی مشابه از زبان بسیاری از رهبرانی که قدرت را وداع گفتند شنیده می شود،با این تفاوت که گاه جای خدا با مفهوم ارزشی دیگر تغییر می کند.رهبرانی که از اعلی علیین به اسفل سافلین سقوط می کنند خود را در نقشی ناجی می بینند که مهیای احیای مفهوم و یا ارزشی است.یا عدالت،یا هدفی الهی، یا مردم و...شاه سابق ایران سودای زنده کردن افتخار ایرانی و تمدن گذشته دور را داشت.پس از آنکه از زین قدرت به زیر کشیده شد و روسای کشورهای اروپایی محل گربه به او نگذاشتند و دست آخر راهی ِ مصر شد،در مصر مصاحبه ای کرد و گفت که من سی و هفت سال برای این مردم و کشور زحمت کشیدم و ببینید که حالا چه بلایی سر ما آوردند.در سردر بسیاری از موسسات آموزشی در زمان قدیم این سه واژه خودنمایی می کند:خدا،شاه،میهن.شاه نیز اهدافی ارزشی برای میهن و مردم اش داشت،و گمان می کرد که قریب به چهار دهه ست که برای این برهوت جهان سومی تلاش می کند.

بر خلاف کلیشه های ماکیاولیستی،احتمال به قدرت رسیدن آدم های خوب بیشتر از دیگران است،اما آنها پس از قدرتمند شدن شروع به تغییر می کنند،افراد خوب،بنا بر رعایت گزاره های اخلاقی بیشتر محبوب می شوند؛مردم آنها را بیشتر دوست دارند و منابع کافی را برای به قدرت رساندن آنها به کار می بندند،درست خلافش کسانی که به گزاره های اخلاقی بی اعتنا هستند،به سرعت توسط مردم شناسایی و به گوشه ها رانده شده و حاشیه نشین می شوند.نباید خیال بافی های اصحاب فیلم را جدی گرفت.یافته های جدید در حوزه روانشناسی قدرت به ما نشان می دهند که بهتر ها به قدرت می رسند،بعد از به قدرت رسیدن به ناگهان نردبان را چپه می کنند و رفتارهای دیکتاور مآبانه از خود بروز می دهند،به ناگهان جاهل می شوند،قوای عقلانی شان تضعیف شده و پیرو احساسات آنی و شهوانی می شوند و دیگران را به گوشه ای می رانند،بدین گمان که آنها بر حق نیستند.شگفت انکه حتی با تقوا ترین و با اراده ترین افراد نیز در برابر قدرت چنین عکس العملی نشان می دهند.

به هر میزان که قدرت بیشتر باشد و تمرکز قدرت بیشتری صورت بگیرد،تمایل رسیدگی به قوای شهوانی بیشتر می شود و رفتارهایی که زائل کننده عقل هستند بیشتر رویت میشوند.در شرکت ها اولین کسانی که به مخ منشی ها و یا کارمندان زن می روند مدیران هستند،روسای موسسات بیشتر به برجستگی ها نظر دارند و باقی کارمندان بیشتر نظاره گر هستند.کارمندها چنانچه بخواهند وارد گود بشوند به سرعت با تیپا...هـــــــــــــِـــری. جالب است  نیرومندتر ها نمی گذارند که به نفس اماره  سختی بگذرد،در زمان قاجارها شاه سایه خدا بر روی زمین بود و هیچ نظارتی در کار نبود،فتحعلی شاه به تنهایی بیش از هزار زن داشت**،می گویند که تعدادی از آنها را نمی شناخت.ناصر الدین شاه در این زمینه کمی خوددار تر بود و تنها هفتاد زن اختیار کرد.در سفر به پاریس تعداد زیادی عکس های زنهای برهنه آورد و بین اطرافیانش پخش کرد***.می گویند که در آخرین لحظات هم نام جیران - سوگلی اش - را بر زبان داشت.شاههای سلسله پهلوی هم در این زمینه کمی به مقتضیات زمانه رعایت کردند و از مقداری فراتر نرفتند.رابطه ای مستقیم،بین قوای شهوانی،درست انچه که قوای عقلانی را ضعیف می کند و قدرتی که تمرکز یافته است.بیل کلینتون فقط برای چند لحظه بالا رفتن آدرنالین بدنش رسوای جهان شد.مملکتش دموکراتیک بود و قدرتش محدود،وگرنه رفیق ما اهل تواضع نبود.

افسانه ای در میان ایرانیان رواج دارد که می گویند قدرت باید دست اهلش بیفتد،آنکه را که به نظرشان اهل دل و با مروت است به کرسی قدرت می نشانند بعد که طرف به قدرت تکیه زد به کارهای خود می رسند و به صرف اینکه فرد خوبی را به جایگاه نشاندند،از میادین خداحافظی می کنند.بعدها که دار و دستگاه ذله شان کرد دوباره به تکاپو می افتند،بتی جدید می سازند،قیام می کنند و شورش و درست زمانی که بذر جدیدی کاشتند به کنج عزلت می روند و در زندگی روزمره غرق می شوند.به گمان من دشواری اهل تامل در این روزگار آن است که اذهان را از افراد متوجه جایگاهها کنند ودر مذمت قدرت بیشتر حرف بزنند.در پستوهای ذهن ما ایرانی ها این خیال جا خوش کرده است که قدرت را باید دست اهلش سپرد.نظام سلسله مراتبی هنوز در ذهن بسیاری از اوجب واجبات است و هنوز که هنوز است متوجه نیستند که مشکل در ذات قدرت است و نباید در فرد به این مشکل رسیدگی کرد که هرز رفتن زمان و انرژی در پی دارد.فراموش نکنیم که قبله مجسمی که حرف از برپایی حقوق بشر می زد دستور اعدام های دسته جمعی را می داد،که یا از ما هستید و یا بر ضد ما،و سزای ضد ما تلو تلو خوردن از طناب است،ولو اختلاف نظرش با ما اندک باشد.بت سازان توجه داشته باشند که هر کسی هر میزان فقید و تقی که باشد دست آخر ذات قدرت بدجوری ذاتش را دستکاری می کند و در این مورد نباید بر روان انسان ها چندان اتکا کرد

...
*برگرفته از مستند دستگیری صدام از شبکه من و تو.مستندهایش را از دست ندهید
**از کتاب "تاریخ ایران مدرن" اثر یرواندآبراهامیان
***برگرفته از کتاب "ظلم،جهل،برزخیان روی زمین"اثر محمد قائد
در نوشتن مطلب از مقاله "پارادکس قدرت" نوشته جونا لهرر سود بردم.مندرج در شماره 6 مجله مهرنامه

Saturday, January 22, 2011

در باب خــَرفهمیت


ساده ترین کار دشوار نوشتن است       «کارل پوپر»
 در دانشگاه، استادی داشتم که تمام جزوه درسی اش محدود می شد به ده یا پانزده صفحه.کل کتاب هفتصد صفحه ای را که باید سیصد صفحه اش را دستکم درس می داد،با پنج و یا شش مثال طولانی و با توضیحاتی مفصل تدریس می کرد و تمام.در امتحاناتش نیز روال تصحیح اش چنین بود،چنانچه احساس می کرد که دانشجو  مفهوم را درک کرده و قوای تحلیل دارد نمره پاسی را می داد و دانشجویان هم می دانستند که گردن کج کردن و کاسه لیسی هم برایش اهمیتی ندارد و در صورت تداوم فحش به فامیل نزدیک در پی دارد .ما اسم روشش را گذاشته بودیم «خر فهم»کردن.مفهوم مهم بود و تحلیل مسئله،می توانستی پاس می شد و نمی توانستی هم باید  چهار ماه دیگر  پشت میز یونیورسیتی کـــِز کنی. از شما چه پنهان که دست بر قضا من از تمامی دوران دانشگاهم فقط خاطرات کلاس های استاد «خــَر فهم » کــُن را در یاد سپرده ام و بالاترین نمراتم نیز در همان درس ها شد.باقی را به ضرب و زور پاس کردم و زیاد چیزی در خاطرم نمانده.میراث کوچک استاد برایم شد درسی که به من داد و میراث بزرگش شد تلاش برای ساده و روان نوشتن و توسل به مثال های سر دستی

اما دو پهلو نویسی و در انتقال مطلب ،ســُرنا را از سر گشاد زدن در ایران تاریخی دیرینه دارد و چه نویسندگانی که با استفاده از زبان مبهم و به کار گیری واژگان گنگ برای خود کیا و بیایی راه نینداختند. گویا هنوز که هنوز است گرد و خاک راه انداختن وتوسل به موضوعات کلی و پیچیده خریدار زیاد دارد و در فرهنگ این دیار،کسی را که بیشتر مبهم می نویسد بیشتر اکرام می کنند.چند دهه پیش مرحوم فردید در سخنرانی هایش،آنچنان شلوغش می کرد و پیچ و تاب می داد و عبارات منساز و ساختگی تحویل می داد که مخاطبانش انگشت به دهان می ماندند و نا فهمیدن شان را یک ریز به حساب نفهمی شان واریز می کردند.امروز که ماسک ها افتاده و اشنایی با فلسفه غرب کمی بهتر از آن روزگاران گشته،بسیاری انگشت حیرت و حسرت به دهان می گیرند که چطور درک نکردند که این سخنرانی ها و سخن پراکنی ها در حقیقت کلافی سر درگم است که برای ترساندن مخاطبین برپا شده و نیک بنگری در آن تـــــوهــــا براستی خبری نیست.

 دکتر محمد صنعتی نقل می کند که یکبار از داریوش آشوری پرسیده که شما که این طور منتقد فردید هستید،چرا آن زمان با او حشر و نشر داشتید و چیزی نمی گفتید؟استاد عزیز هم در پاسخ گفته که ما آن روزگاران  گمان می کردیم که ما چیزی نمی دانیم.

به شخصه کوشش می کنم که در نوشته ها،به سراغ موضوعات جزئی و قابل لمس بروم تا با استفاده از مثال های ساده بتوانم موضوع مدنظر را ساده تر برسانم،برایم مهم است که مخاطب در حین خواندن کمی فکر کند و اگر با من موافق نیست،دستکم دیدگاه خود را از زاویه ای دیگر بیان کند،اینکه تا چه حد در این هدف موفق بوده ام به رای مخاطب بستگی دارد.

پ.ن.1: چنانچه با متونی رو در رو شوم که سعی در گرت و خاک راه انداختن دارند با زدن دکمه قرمز گوشه صفحه کار را تمام می کنم.
پ.ن.2: برای خواندن رای داریوش آشوری نسبت به فردید می توانید به مقاله اش در کتاب "ما و مدرنیت" رجوع کنید.
پ.ن.3: قبول دارم که همه موضوعات را نمی توان ساده کرد،ولی بر این نظرم که موضوعات پیچیده را می توان ساده بیان کرد
پ.ن.4: امیدوارم همان مشکلات قدیمی را نداشته باشم و کسی به خودش نگیرد.عنوان بدین جهت است که کلمات نا متداول بیشتر در ذهن می ماند،و نه چیزی بیشتر

Wednesday, January 19, 2011

و عدالت اجرا شد


برای کشوری نظیر پاکستان،همین که چند صباحی در رسانه های جمعی حضوری نداشته باشد،نشانه خوبی ست برای برقراری امنیت و آرامش در آن خاک.چه اینکه وقتی در اخبار نامی از پاکستان میشنویم،یا یک بمب گذاری انتحاری در میان بوده است،یا تروریست ها دستگیر شده اند،یا القاعده غلطی کرده و یا طالبان در گود هستند ؛و یا دست آخر اینکه اختلافات قومی و قبیله ای در میان است.خلاصه آنکه وقتی پاکستان هست،خبر خوب نیست و وقتی خبر خوب نیست،یعنی ظلم وتجاوز و خون و اتهام و ترور و ... هست.و دستمایه این نوشته هم خبری ست که رستنگاهش پاکستان است،با این تفاوت که گویا برادران به راستی پاک ِ پاکستانی ما،این بار توانسته اند تعریفی جدید از عدالت ارائه دهند.
قضیه از این قرار بوده است که یک پسر یازده ساله از یک قبیله و با دختری از قبیله دیگر در خیابان ها دیده می شود.قبیله دختر، از نظر طبقاتی گویا بالاتر از قبیله پسر بوده اند.در این بین قبیله ی ِ دختر که آبرو و شرف خود را در مرض تهدید می دیده،بزرگان قبیله را دور هم جمع می کند تا به این وضع رسیدگی شود.پاتال ها دور یکدیگر جمع شده،رای و نظرشان را به شور می گذارند و در یک تصمیم گیری کاملا ً خردورزانه، بنا را بر این می گذارند که تعدادی از مردان بالغ و عاقل با معیار های هموهابیلیس ها،به خواهر بزرگتر پسرک در جمع و البته در حضور پدرش تجاوز کنند تا بلکه اعاده حیثیت صورت پذیرد
تصمیم تایید و اجرا می شود و در روز مقرر،مردان بالغ زحمت برقراری عدالت را بر دوش می گیرند و تکلیف تجاوز به دختر نوجوان را بر جای می آورند.قریب به هزار نفر هم شاهد این دادگاه و برقراری عدالت بوده اند و مجرم - که همانا خواهر پسرک است - همراه با ضجه و زاری به سزای اعمالش می رسد.

ناخود آگاه بعد از خواندن این خبر،بی درنگ به یاد حکایتی** از کتاب " پیامبر و دیوانه " از جبران خلیل جبران افتادم:

یک شب که ضیافتی در کاخ برپا بود،مردی آمد و خود را در برابر امیر به خاک انداخت و همه مهمانان دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده و از چشم خانه ی ِ خالی اش خون می ریزد.امیر از او پرسید :«چه بر سرت آمده؟».مرد در پاسخ گفت :«ای امیر،پیشه من دزدی ست،امشب برای دزدی به دکان ِ صراف رفتم،وقتی از پنجره بالا می رفتم،اشتباه کردم و داخل دکان بافنده شدم.در تاریکی روی دستگاه بافندگی افتادم و چشمم از کاسه در آمد.اکنون ای امیر،می خواهم داد مرا از مرد بافنده بگیری.»
آنگاه امیر،کـَـس در پی بافنده فرستاد و او آمد،و امیر فرمود تا چشم او از کاسه در آورند
بافنده گفت :«ای امیر،فرمانت رواست.سزاست که یکی از چشمان مرا در آورند.اما افسوس ! من به دو چشمم نیاز دارم تا دو سوی پارچه ای را که می بافم ببینم.ولی من همسایه ای دارم که پینه دوز است و او هم هر دو چشم دارد،و در کار و کسب او به هر دو چشم نیازی نیست.»

امیر کـَــس در پی پینه دوز فرستاد.پینه دوز آمد و یکی از چشمانش را در آوردند. و عدالت اجرا شد.
...
پ.ن.1: لینک خبر [کلیک]
پ.ن.2:پیامبر و دیوانه،جبران خلیل جبران،انتشارات کارنامه،بخش «جنگ»
پ.ن.3:پرسشی ذهن را می آزارد:همسایگان مرزی یک کشور،چه تاثیری در دنیای امروز،بر فرهنگ کشوری دارند؟ایا قرار گرفتن در میان عقب افتاده ترین کشور های جهان،می تواند عاملی در در جازدن این خاک باشد؟آیا قرار گرفتن در جوار کشورهای پیشرفته می تواند به پیشبرد کشوری کمک کند؟ و...

بعدن نوشت: ریحانه عزیز،سلامتی تو آرزوی دوستان است،نمی دانم از ما چه کاری ساخته ست،ولی امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی

Saturday, January 15, 2011

مردی که نفسش را کشت


صادق هدایت در داستان کوتاه «مردی که نفسش را کشت»؛ داستان زندگی مردی معلم و آرام را تشریح می کند که سخت دلبسته طریقت عرفان است و در این راه از راهنمایی های مرشدش که خود را یک صوفی و فیلسوف جا می زند بهره می برد.تا اینکه دست آخر یک روز که به دیدن مرشد می رود، می بیند دم در خانه شیخ، مردی ایستاده و داد و قال راه انداخته و از شیخ که دخترش را به نوکری برده و حالا ناخوشش کرده، داد دارد.جوان کمی با مرد حرف می زند و راه خودش را کج می کند و می رود و کمی بعد مجددا به نزد شیخ رفته و به خانه اش راه می یابد.در خانه، شیخ جلوی او سفره ای باز می کند که در آن چند تکه نان خشک  اسباب پذیرایی ست.در زمان، سر و صدایی راه می افتد و خانم خانه پیشت پیشت کنان به دنبال گربه ای می افتد که یک کبک پخته را به دهان گرفته و میدود.شیخ گرزی برداشته و به دنبال گربه تا جانش بگیرد.جوان که شیخ را با آن یال و کوپال می بیند که به دنبال گربه راه افتاده و می دود کمی بهت زده می شود و و دستش می اید که شیخ سخت دلبسته خواهش های ناسوتی است.بدون آنکه چیزی بگوید از  شیخ خداحافظی کرده  و راهی خیابان ها می شود.در خیابان ها فکر و خیال  شیخ دست از سرش بر نمی دارد.شیخی که خدمتکار جوان خانه را ابستن می کند و کبک پخته می خورد ،در حالی که در دیده عموم به شیوه عــُمر نان خشک و پنیر کپک زده و پیاز می خورد.مرد احساس کوفتگی می کند .پا به درون کافه ای می گذارد و حسابی می گساری می کند و با زن گرجی ِ کافه سر و سری پیدا می کند ،تا اینکه سه روز بعد در روزنامه می نویسند:"آقامیرزا حسینعلی  از معلمین جدی به علت نامعلومی انتحار کرده است"؛.  
...
هر نسلی تا حدودی در حدود و کیفیات اخلاق زمانه اش دست می برد و آن را بنا به مقتضیات زمانه تغییرش می دهد.آنچیزی که صد سال پیش ارزش محسوب می شد شاید امروزه اعتبارش را از دست داده،و آن چیزی که شاید زمانی مذموم محسوب میشد می تواند امروز امری عادی تلقی شود.عکسش نیز ممکن است.امور امروزی در آینده می تواند معناهای متفاوتی داشته باشد.در تاریخ جوامع بشری کم نبوده رفتارها و هنجارهایی که از هستی ساقط شده و باز دوباره به سطح جامعه باز گشته
عده ای داد از این دارند که نسل امروز نسبت به امور اخلاقی بی اعتنا تر هستند و بی پرواتر عمل می کنند.اگر این فرض را معتبر تلقی کنیم *و جوان را به مردم تعمیم بدهیم،آیا رفتارهای متقابل شیخ و جوان می تواند تا حدودی توجیه کننده این انحطاط باشد؟آیا رفتار حاکمیت می تواند در بی اعتبار شدن بسیاری از گزاره های اخلاقی موثر باشد؟آیا با پا به میدان گزاردن زور،بسیاری از رفتارهای رندانه  فراگیر می شود؟و سوالاتی از این دست.اینکه نسل پدر و مادران با فرزندان به سختی به گفتمان برسند و بر روی تمامی اصول اخلاقی اجماع پیدا کنند دور از انتظار است،هر چند که شدنی باشد.ولی احساس من این است که ظرف این چند سال گذشته و بی اعتبار شدن بیش از پیش حاکمیت،بسیاری از کلمات و ارزش هایی که حکومت حداقل در ظاهر از آن سخن میراند بی اعتبار شدند

 .
 پ.ن.1:به شخصه نسبت به این اصراری به قضاوت و حکم دادن ندارم.اینکه باز تعریف اخلاقیات سریع صورت بگیرد تا حدودی مشکوک است
پ.ن.2: نوشته ام کمی بی پروا تر بود ولی برای جاوگیری از فیل + تر شدن مجبور شدم از آوردن مثال ها خودداری کنم،با این فرض که مخاطب خودش مثالهایی در دسترس دارد
پ.ن.3:حرفم کمی بیشتر بود،میلم بیشتر بر این است که دوستان بگویند و در ادامه گفتارهایشان باقی سخنانم را بگویم.
.

Thursday, January 13, 2011

دله ساز خانه هامان



شش و پنجاه دقیقه صبح است.گوشی ام زنگ می زند،آرلارم اش است؛ به نشانه اینکه بیدار شو برو کتابخانه.اما هوا سرد است.خیلی سرد است.حتی برای همچو منی که انواع و اقسام بلوز و شلوار و جوراب و لباس های گرم را می پوشم تا مبادا در زمستان جور رفتن به طبیب خانه بکشم هم بسیار سرد است.می روم که چای بگذارم و بساط صبحانه را آماده کنم.سر و صورت هیچ کس پیدا نیست و خانواده به زیر چند لایه پتو رفتند.هوای خانه آنقدر سرد است که چیزی نمانده بخار از دهان بیرون بزند.برق قطع شده و همه چیز از کار افتاده،از جمله پمپ شوفاژ خانه و پمب آب.نه آب،نه برق،نه گرما،بازگشت به یک قرن قبل.به کنار اکواریوم می روم که دمای آب چقدر سرد شده.کمی دیگر سرد بشود همه ماهیان می میرند و گیاهان آبی سرما می زند و زرد می شود.هم درس دارم،هم کار دارم،ولی امکان هیچی نیست.کاری از دستم بر نمی آید.با وجود بی آبی و بی برقی نقدا رفتن به زورخانه هم تعطیل است،حمام که جای خود دارد.از زور سرما دوباره به پتویم پناه می برم که حداقل کمی از گرمای تنم را در خودش دارد.می خوابم.یک ساعت دیگر ،هوا باز آنقدر سرد است که کاری نمی شود کرد.دو ساعت دیگر،سه ساعت و
...

دزدی، دیشب همزمان با اینکه همه خوابیدند،سیم های تیره برق را فله ای دزدیده و برده. و مصیبت هایش مانده برای ما.دزد که نمی توان گفت،دله دزد.بعید می دانم که این مقدار سیم ارزشی داشته باشد که به ریسکش بیرزد.درد اما از کار دزد نیست.از کوتاهی ِ عده ای ست که پایه های زندگی شهری را آنچنان سست می زنند که با هر لرزشی تق و لق شود.در کمتر کشوری از جهان سیستم برق رسانی توسط تیربرق صورت می گیرد.تصویر شهر های بزرگ جهان از تیره برق خالی ست.تیربرق ها آسیب پذیری بالایی دارند،هم در برابر باد و باران و طوفان،هم دزدی،هم فضای شهر را زشت می کنند  و هم در برابر برخورد ها آسیب پذیر است.آن کسانی هم که خانه می سازند شایسته شماتت اند.بلوکهای خانه خوب چیده نمی شود و لا به  لایش درز هایی پیداست،عایق بندی اش خوب صورت نگرفته،لوله کش های کاملا دقیق لوله کشی نکرده و دور و بر لوله ها کمی خالی ست.شوفاژخانه عایق بندی نشده،پنجره های کمتر خانه ای دو یا سه جداره است،و چون معمارها خانه ها را طراحی نمی کنند معمولا تعداد پنجره ها تناسبی با میزان نور مورد نیاز ندارد و گرمای زیادی در خانه ها هدر می رود،سقف های خانه ها  خوب عایق بندی نشده است،پنجره ساز ها شیشه ها را به بدنه کاملا کیپ نمی کنند و سوز و سرما به داخل خانه ها می اید،شومینه ها مهندسی ساز نیست و میزان گرمادهی با میزان سوخت مصرفی تناسبی ندارد،به همین جهت خیلی ها (مثل ما) شومینه را در زمستان ها می بندند که شرش از خیرش بیشتر است.قوانین تصویب می شوند ولی متولیانش از زیر اجرایش شانه خالی می کنند.مهندس ناظر با بساز و بفروش ها ســَر و ســِر دارد و همه اینها با مسئولین شهرداری..خانه ها با کمترین هزینه ها ساخته می شوند،ولی هزینه های آب و برق و سوخت اضافی اش به خریدار ها تحمیل می شود.

دیدن تصویر حرارتی خانه های ایرانی با منازل خارجی شاید بهتر چنین چیزی را نشان بدهد.در حالی که در آنجا ،در رفت حرارت از پنجره ها صورت می گیرد در اینجا تقریبا سقف وپنجره و در و دیوار همه دست در دست هم دارند و از منفذ های خانه ها حرارت به سرعت خارج می شود.مضاف بر این کمتر پیش می اید که مردم  تمایلی داشته باشند که در خانه ها شلوار و جوراب و بلوز بپوشند.تصور عامه بر این است که در زمستان هم باید نظیر تابستان در خانه شان ملبس شوند.

دله دزدی فراگیر سبب می شود که خانه ها مهندسی ساخته نشود.بنا از کارش می دزدد،معمار نیز هم،مهندس ناظر کوتاهی می کند،بساز و بفروش به فکر بساز و بنداز است،عایق بندی خانه ها جدی گرفته نمی شود،شهر های ما علاوه بر زشتی مفرط خانه هایی به شدت آسیب پذیر دارند.تصور کنید سرمای اروپا و یا امریکا برای چند هفته ای مهمان شنزار جهان سومی ما باشد،چه خواهد شد؟

احتمالا تعداد زیادی هلاک می شوند و تعداد بیشتری می چان و لوله های گاز خالی می شود و متولیانی که گیج می زنند.تصویر بهتری به ذهنم نمی رسد.
راستی اگر زلزله هائیتی،سیل استرالیا،سرمای اروپا و آمریکا اینجا بیاید چیکار می کنیم؟خوب فکرش را می کنم می بینم که کم خوش شانس نیستیم که از دانه های سفید زیاد خبری نیست
پ.ن.:خوشبختانه تا کوچ ما از این آشیانه چیزی نمانده
 .

Monday, January 10, 2011

سقوط را به یاد بسپار،پرنده ای در کار نیست


در دنیایی که قانون جنگل بر آن حکمرانی می کند و پرونده مرگ و زندگی هر زمان باز است،از جاندارانی که از لحاظ قوای ذهنی در درجات پستی هستند،راهکارهایی برای زنده ماندن سر می زند که در کنار اینکه کارآمدند،به راستی حیرت انگیزند.دوزیستان و یا مارمولک های زیادی هستند که درست زمانی که در برابر شکارچی قرار می گیرند،خود را باد می کنند تا بزرگتر از آن چیزی که هستند به نظر برسند.شکارچی که تاب و توان از پای درآوردن مورد ورم کرده یِ در برابر خود را نمی بیند؛ مسیرش را کج می کند و پــــِی روزی به جای دیگری می رود.گاه حربه دیگری به کار می رود  و جانور خودش را به مردن می زند.بسیاری از ماکیان و یا مارها و مارمولک و وزغ ها این چنین هستند و شکارگر که مردار خوار نیست کمی وارسی می کند و می رود

.
حربه ها مختص جانداران نیستند و در بین حکمرانان دوپای کره زمین نیز صدق می کنند.در غالب مواقع:داد و هوار  و گرد و خاک راه انداختن،چنان که به نتیجه نرسید به موش مــُردگی زدن و تسلیم شدن.در جنگ جهانی دوم پس از آنکه آمریکا با حمله ژاپن به «پرل هاربـــِر» وارد جنگ شد،در اواخر جنگ که دیدند شرقی ها خیال تسلیم شدن ندارند،دسته گل اوپنهایمر و دوستان را بر سر هیروشیما و ناکازاکی هوار کردند و چند صد هزار نفر را بخار کردند.امپراتور ژاپن که با یک ارزیابی کوتاه فهمیده بود چیزی نمانده که شکارچی حمله نهایی را بکند،راه حل تسلیم شدن را انتخاب کرد و خود را به مردن زد؛خیلی محترمانه به نزد مردم رفت و پشت تریبون اعلام کرد که : "اوضاع چندان به نفع ما پیش نمی رود"،به زبان مودبانه ولی صریح تر :"غلط کردیم" و به زبان لــُمپن ها:" شِکر خوردیم".آمریکا هم نیازی نداشت که هزینه های بیشتری برای جـــَــپــــِــن خرج کند،بی خیال شد و تصمیم گرفت که اسیب های وارده به خودش را بازسازی کند

هنوز بیست و چهار ساعت از سقوط هواپیما در ارومیه نگذشته است.در لیست جستجوهای یاهو رتبه سوم را بدست آورده و عده زیادی را داغدار کرده.هر چقدر هم که زور بزنند و بخواهند توجیه کنند باز تا حدودی مشخص است که حادثه معلول چه چیز بوده:طیاره از عهد بوق می پریده و قطعاتش از رده خارج شده.تحریم ها هم نمی گذارد که قطعات نو و یا هواپیماهای نو جانشین شود.امکان جا به جایی ترافیک هواپیمایی هم در حال حاضر نیست.کشور وسیع است و نیاز به طیاره های پرنده بالاست.خطوط قطاری کم است و سرعت قطارها کمتر.تلفات جاده ای زیاد است و فرهنگ رانندگی کمتر و تکنولوزی ساخت خودرو هم برای زمان چهارپایان.و این یعنی در حالا حالا ها بر همین پاشنه می چرخد.این تصور چندان هم بیراه نیست و میانگین هر ساله بیشتر از یک سقوط داشیتم و تلفات جاده ای هم هر سال با زلزله بم برابری می کند

.
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2011/01/608687_orig.jpg . 


حرفی که امپراتور مرحوم نظر گفته می تواند باز هم کاربرد داشته باشد.حتی اگر این فرض سفیهانه را  وارد کنیم که همه مردم ایران ،به طور اعم از غرب و بالاخص از آمریکا بیزارند،باز هم سیاسیون بد نیست که هارت و پورت کردن شعار مرگ بر فلان و تف بر بهمان را نقدا بر در کوزه بگذارند تا ایندگان آبش را بخورند و دیالوگ برقرار کنند.یک حقیقت نگران کننده:دانش مهندسی در ایران عقب است و کشوری که چنین وضعی دارد یا بهتر است نقدا دور اسقلال را خط بکشد و یا تلفات بدهد،بعید می دانم شق ثالثی وجود داشته باشد

Saturday, January 8, 2011

تلبیس





کارخانه جوجه کشی از نوع چینی اش،اگر تا نیم قرن پیش اسباب زحمت بوده،امروز به لطف برنامه ریزی های دقیق و کارشناسی دولتی اسباب رحمت شده و دور نیست که چین،ایالات متحده را از زین قدرت به زیر بکشد و جهان قدرت جدید به چشم ببیند.نیروی کار ارزان و یا تقریبا مفت از نوع چینی اش و زیرآبی رفتن از نوع ایرانی اش سبب شده که تولیدی ها از جنس ایرانی اش ورشکسته بشوند و حالا چند سالی می شود که شلوارهای فاق کوتاه از جنس چینی اش لـــِنــگ ها را می پوشاند و بلوز و پیراهن هم تلبیس  می کنند. روال کار مشخص است؛تاجر ایرانی به چین می رود،وارد معامله می شود و جنس را با هر کیفیتی که می خواهد سفارش می دهد.شاهدان عینی می گویند که طرف چینی حتی توانایی ارائه یک جنس با بیست کیفیت متفاوت را هم دارا ست.و بعد تولید از کشور شلوغ پلوغ و رسیدن به خاک ایران  و دیدن ِ دم ِ مامور بازرسی و  خلاص.فروشگاهها پر می شود از البسه چینی و فروشنده (ترجیحا خانم ِآراسته ) ایرانی.

در اینش حرفی نیست و کمتر کسی تردیدی دارد که با تقریب خوبی تن پوش این روزها سوغات سرزمین چشم بادامی هاست.کار وقتی سخت تر می شوند که به پوشندگان ایرانی حالی کنی که ان چیزی که به نام جنس مارک دار می پوشند و تولید  خارجه ست در واقع از جنس همین های داخل بازار است.با این تفاوت که این را فرد دیگری سفارش داده است.تفاوت قیمت ها در مغازه های بالای شهر و پایین شهر چشمگیر است و در شهر های کوچک و بزرگ نیز قیمت ها بالا و پایین می شود.خریدار گران خریده حرف از کیفیت بالای جنس خریده شده می زند و ادعا دارد که اصل ِ اصل است و در صورتی که کسی دستی در کار دارد می داند که این نیز از همان سرزمین که ذکرش رفت است و واردات چی اش فرق کرده.یک منبع موثق که نمی خواست نامش فاش بشود(!) زمانی می گفت که خودش شاهد بوده که چطور فردی کفش سفارشی را به اسم «ورساچه» (ورساچی؟)اصل می خرد و هفتصد و پنجاه هزار تومان بالایش پول می دهد،در حالی که فروشنده تنها بیست هزار تومان برایش پرداخته است


اسم و رسم نه چندان شایسته ایران در عرصه جهانی و مشکلات اقتصادی مبادله کالا به ایران و تحریم کالاهای متفاوت،همکاری با شرکت ها و مارک های معروف را سخت می کند و بعید به نظر می رسد که فروشگاههای معتبر زیادی وجود داشته باشد.دوستانی که در عرصه پــــُز دادن ید طولایی دارند بد نیست نگاهی به جنس خریده شده و فردی که برایش ادا در می آوردند باشند.صادق باشیم بیش از انکه میل به پوشیدن جنس با کیفیت بالاتر در میان باشد میل به رخ کشیدن  قیمت جنس در میان است.سر خودمان را شیره نمالیم و یا دستکم ببینیم که بازی برای چه کسی می کنیم.این حنا برای خیلی ها رنگی ندارد


پ.ن.1:طولانی ترین معرفی نامه که تا به حال دیدم [کلیک

پ.ن.2:دخترکان مظلوم سرزمین من [کلیک
پ.ن.3:یک تقسیم بندی ساده از «خود» افراد.[کلیک
 

Tuesday, January 4, 2011

خدوی آسمانی


هفت ساله بودم که مدرسه برای یک هفته تعطیل شد.مسئولان امید داشتند که بارش برف قطع (و یا دستکم رقیق تر) بشود تا مدرسه را بازگشایی کنند ؛ولی ما هر روز که به مدرسه می رفتیم،نظاره گر برگه ای  بر روی در مدرسه بودیم که سرایدار  با بی سلیقگی تمام نوشته : "مدرسه امروز تعطیل است".خوش خوشان راه می افتادیم به سمت خانه و تا می توانستیم برف بازی می کردیم و ســُر می خوردیم.سی،چهل سانتی برف آمده بود و برای یک بچه هفت ساله حجم کمی نبود.بابا آن روزها به خوشحالی ما می خندید و می گفت که در زمان کودکی اش شده که از زیر برف ها دالان درست کنند و به مدرسه بروند،ولی مدرسه تعطیل نشده.حرفش را جدی نمی گرفتم.در ذهن کودکانه من،بیشترین برف همان بود که می دیدم و اصلا مگر می شد بیشتر از این برف بیاید؟چند سالی زمان نیاز بود تا با دنیای ریاضیات و آمار اشنا بشوم و دستم بیاید که در دنیای برف و کوران سی چهل سانت بیشتر به شوخی شبیه است.زمان گذشت و دیگر از برف های سی،چهل سانتی خبر نشد که هیچ؛سالی چند سانت هم کاهش داشت.
 
امسال اما راستی راستی هیچ خبری نیست.کل پاییز مختوم شد به سه الی چهار ساعت باران.میانگین بگیری می افتد روزی دو یا سه دقیقه.دیگر مه نیست که کوهها را مخفی می کند،گرد و غبار و پس ماند سوخت خودرو هاست که کوهها را بی نشان می کند.جای شالگردان زمان های نه چندان دور را ماسک گرفته،بوت ها و کفش های زمستانی رفتند تنگ تیفال،دستکش ها در سبد ها هستند و پالتو یک تفرج گرانقیمت است.خبری از برف و باران که نیست بماند، حتی آسمان هم کیپ نمی شود که امید ریزش دانه های سفیددر دلمان بکاریم.صبح ها و ظهر ها و شب ها سوز کویری می آید و صورت را می سوزاند و پوشیدن لباس زمستان را یادگاری می گذارد.
 
در نوجوانی پیش بینی می کردم چنانچه وضع بدین منوال بگذرد،در آینده با ابری شدن هوا مدارس باید تعطیل بشوند،امسال پیش بینی ام تا حدودی درست از آب در آمد.هوای با گرد و غبار ابری یک هفته ای را تعطیل کرد.اثرات قولوبال وارمینگ است دیگر.
 
بد نیست یادی هم از چشم اسفندیار دولت بکنم،در یکی از گفتگوهایی که در سال نخست روی کار آمدن دولت به راستی مردمی می کرد،در تمجید پرزیدنت گفت :"امسال به لطف روی کار آمدن دولت نهم،برف و باران بیشتر شده است "بد نیست که سوال دیگری پرسیده شود که: آیا برف و باران صفر حاصل نقمت روی کار آمدن دولت دهم است؟"؛
 
   
 
پ.ن.1: لینک فرتور های بیشتر از برف به یادماندنی ژاپن..[کلیک
پ.ن2: فانی را بخوانید.این نوشته اش عالی ست.[کلیک