***
چندی پیش نوشته های فردی را می خواندم که در طرد ازدواج و رابطه بلند مدت دو تن در این دوره و زمانه نوشته بود.گام به گام و قدم به قدم.البته در استدلال هایی که مطرح کرده بود خواسته و یا ناخواسته مغلطه هایی را نیز به پیش کشیده بود.لب لباب استدلالهایش این بود :
ازدواج ها برای سرپوش نهادن عرفی و اجتماعی برای برقراری رابطه جنسی است و امروزه روز با پیش آمدن زندگی مدرن و تساهل و تسامحی که از مختصات آن است؛دیگر نیازی به چنین چیزی نیست.خاصه آنکه بخش بزرگی ازعمر خود را باید وقف زندگی با تنها یک نفر کنی و عطای تنوع طلبی را به لقایش ببخشی.
در مورد تولید مثل و بچه داری مضمون نوشته هایش این بود که: نهادهای مدرن امروزی به کمکمان می ایند،می توان انها را به موسسات سپرد،و یا آنها در اختیار زوجینی گذاشت که فرزند ندارند و یا میل به اینکه خودشان باردار بشوند نیست و... استدلالهایی چند از این دست.
چیزی که این نوشته را برای من جالب ساخته،دیدگاه وی نیست،بلکه توجه به این نکته است که رسیدن به اجماع بین دو یا چند نفر در جامعه، گاهی مواقع به راستی غیر ممکن است و در صورت گشوده شدن در گفتمان هم نمی توان توقع داشت که طرفین به اجماعی همگرا برسند.
او از زاویه دید خودش نگاه می کند،برای او ازدواج چیزی جز مشروع ساختن شل و سفت شدن بند تنبان نیست،تا حدودی حق هم دارد،بخش زیادی از ازدواج های صورت گرفته هم چنین است.اما درصد زیادی دیگری نیز هست که فرد نیازهای عمیق عاطفی دارد و بیش تر به دنبال گوش شنوایی ست برای گفتن و شنفتن و تعاملات عاطفی و انسانی.درصد زیادی از بچه دار شدن ها شاید از هیچ دلیلی تبعیت نکند،بخشی ممکن است خودخواهی پدر و یا مادر باشد،ولی بی گمان درصد بالایی از آن – که البته قابل چشم پوشی نیست – میل به پرورش وجودی انسانی ست .آن وقت کسی که عواطف انسانی اش به گونه دیگری قالب ریزی شده و تربیت یافته،با فرد اولی که ذکرش رفت چطور می تواند در اجتماع و یا گفتمان به فهم متقابل برسند ؟ وقتی که دو نفر از دریچه های متفاوتی به دنیا و روابط انسانی می نگرند،آیا می توان توقع داشته باشیم بی آنکه هر دو از یک زاویه بنگرند به فهم یکدیگر نائل شوند؟
به نظر من بخش زیادی از رفتارهای ما که در قامت استدلال های عقلانی مطرح می شوند، ریشه در عواطف و احساسات روانی ما دارند و تصور اینکه بخواهیم با مطرح ساختن استدلالهای ذهنی روان دیگری را تغییر دهیم نباید چندان جدی گرفته بشود.
می دانم که در فضای وبلاگستان میلی قوی هست که از طرف افراد خوش نیت هم مطرح میشود و بر این فرض استوار است که می توان با برقراری گفتمان به اجماع رسید.به گمان من این فرض بیشتر به وهم شبیه است تا چیزی که بتوان بدان جامه عمل پوشاند.بهتر آن است که تمرین صبر بکنیم و وجود دیگری را با میل و یا اکراه بپذیریم تا اینکه به این خیال دامن بزنیم که با گشوده شدن در گفتمان میتوانیم به نتیجه ای واحد رسید.حتی اگر با استدلالهای عقلانی بتوانیم یکدیگر را متقاعد کنیم تضمینی وجود ندارد که ما و یا فرد مقابل تمایلی به تغییر در دیدگاههای خویش داشته باشد
______________________________________________________________
پ.ن.1:اینکه دو جنس مخالف بخواهند به نتیجه ای واحد برسند دیگر شکی دو برابر دارد.ساز و کار ذهنی دو جنس چندان شبیه به هم نیست
پ.ن.2:این بحث را در انسان شناسی به گونه دیگری نیز مطرح می کنند و آن قیاس جوامع و فرهنگ های مختلف و قیاس بین آنهاست که بحث را پیچیده تر هم می کند،مخاطب من در اینجا دوستان اهل وب هستند
پ.ن.3:چنین چیزی به معنای قطع مراودات فکری و کلامی نیست،بلکه به معنای تغییر دادن توقعی ست که از مراوداتمان داریم
پ.ن.4:تنه نوشته کمی قدیمی بود.بنا به مختصات اینجا بازنویسی اش کردم