Wednesday, December 22, 2010

زبلی ایرانی

صفی ده متری ست و پس از اینکه چند نفر دیگر سوار تاکسی می شوند و می روند،دیگر جلوی من کسی نمانده و عنوان پر افتخار نفر نخست صف نصیب من شده.همگی خوشتیپ و ارایش کرده اند و سنگینی نگاهشان خبر از غور در بحر تفکر دارد.ولی از خوش شانسی،دیگر از تاکسی و ون خبری نیست و مسافرانِ منتظر هستند که به انتهای صف اضافه می شوند.طول صف زیاد شده و آرامش پیش از طوفان را حس می کنم .می توانم حدس بزنم که پایه های رفتارهای متمدنانه ایرانی با این صف دراز سست شده و عن قریب است که با ورود یک ون،نظم صف بشکند.در همین اثنا ون سبز رنگ، از دور رخی نشان می دهد و نزدیک می شود.هوار "دانشگاه" راننده که بلند می شود؛ ناخودآگاه جمعی بر خود آگاه فردی غلبه می کند و جمعیت تا پیش از این متمدن؛مانند رمه گــاوسپندی به سوی در خودرو حمله ور می شوند.؛با این حال غمی نیست که من نفر اولم.دز جنتلمنی خونم بالا می زند و اجازه می دهم دختر خانمی که پشت من ایستاده  نخست برود.بی تشکر می رود و دختر پشت سر او  به تبعیت از او و بعد پسر دیگر و انقدر ادامه پیدا می کند تا اینکه ون پر می شود .خانم دیگری به من می گوید :"آقا میشه بیاید این طرف؟" می آیم این طرف و او هم در کنار راننده ون می نشیند و می روند !؛
احساس بی عرضگی به من دست داده و تعدادی که نتوانستند سوار بشوند دور هم ایستادند.پسری را می بینم که او هم، هم مسیر من است و در حین اینکه سیگار می کشد از دور نظاره گر رفتار گله وار است.هم دردیم و به من می گوید که : "دانشجو ها رو نگاه کن"کمی در کنارش می ایستم  و حرفهای روزمره می زنیم.از حذف یارانه ها و مشکلات مردم. مجددا به صف می روم تا ون بعدی بیاید.ولی او همان دور ایستاده و سیگار می کشد.ون دیگری می اید و من نفر نهم هستم.همه سوار می شوند و نوبت سوار شدن من که می شود می آید و سیگارش را خاموش می کند و از  راننده می پرسد "دانشگاه؟" و می رود که سوار بشود.سرش تنها ده سانتیمتر با سر من فاصله دارد.به اعتراض می گویم:
ـ آقا
کمی نگاهش می کنم و او خودش را به کوچه علی چپ زده
ـ اِ آقا نوبت شماست؟
این را در حالی می گوید که به زور دارد من را به عقب می راند تا سوار بشود
ـ نه آقا سوار شو برو،نوبت خودته
 
ـ بیا سوار شو،بیا،بیا
ـ نه آقا،سوار شو برو،ماشین هست با بعدی میام من

15 comments:

  1. وای نگو که درکت می کنم! صف ماشینای هفت تیر-نوبنیاد رو که به یاد میارم لرزه به تنم میفته!
    این ملت آدم بشو نیستن!

    ReplyDelete
  2. به هر میزان که حکومتی نتواند نیازهای روزمره مردم را تامین کند رفتارهای غیر مدنی را در میان مردمش نهادینه می کند . به نظرم در سالهای آینده چنین مشکلات اجتماعی را بیشتر خواهیم دید

    ReplyDelete
  3. خانم دانژه
    خودمان را تافته جدا بافته نپنداریم
    وقتی فرهنگی بیمار باشد تا زیرین ترین ابعاد فکری اعضایش نفوذ می کند
    چه بسا که روز و روزگاری من و شما هم چنین رفتارهایی کنیم
    و این روز و روزگار از گذشته دور تا اینده را در بر می گیرد

    جناب برزین
    امیدوارم که این گونه نشود.
    هر چند امیدواری ای واهی باشد

    ReplyDelete
  4. فند ق 70 کیلوییDecember 22, 2010 at 12:27 PM

    من هرگز هرگز نه حق کسی رو ضایع میکنم و نه هرگز تا جایی که زورم برسه میذارم کسی حق منو بگیره .
    اینکه ادم خودش رو معطل کنه باور کن از مشکلات مملکت چیزی کم نمیشه . بهرحال از رفتار جنتلمنانه تان سپاسگذاریم.

    ReplyDelete
  5. با سلام ممنون که مرا خواندید وحشتاک ترین قسمت قضیه زمانی است که کسی زیر دست و پا فریاد می کشد و تقاضای کمک دارد ولی همه سمعکهایشان را لب طاقچه جا گذاشته اند
    پیشنهاد میکن فکری به حال بخش نظراتتان بنمایید از صف اتوبوس و ون به مراتب بیشتر انسان را آزار می دهد

    ReplyDelete
  6. سلام دوست
    یاد دوستی می افت ام که از ان جنبش سبزی های پیش رو بود و این اواخر عجیب سر خورده. از اسباب سر خوردگی اش هم یک همین رفتارهای آدم های مان بود . می گفت هر جا که جماعتی از این ملت را کنار هم می بنی حال ات به هم می خورد از رفتارشان و ما به خاطرشان چنین شدیم و چنان... قسم می خورد که دیگر قدمی هم بر نخواهد داشت در راهی که بداند منافع جمعی در پی دارد.
    نمی دان ام خوی استبدادی است که بر ما چیره شده و این گونه تربیت مان کرده یا خوی ما مستبدان را بر دوش مان نشانده. هر چه هست دریغ است و درد . علی الخصوص که اندک رفتار های متفاوتی که از دوستان سر می زند به قصد اصلاح و خودسازی را بی تاثیر تر می بین ام از آن چه باید باشد که "النادر کالمعدوم"

    ReplyDelete
  7. از اين دست صحنه ها زياد ديده ايم همه مان . ولي به عنوان يك خانوم چه در مجردي و چه در متاهلي يادم نيست آقايي از اين دست جوانمردي ها كرده باشد و نوبت اش را به من بدهد .
    و " صف " فكر كنم تنها در ايران و كشورهاي منطقه معنا داشته باشد .

    ReplyDelete
  8. مهدی جان
    یکی از دوستان من نیز نظیر چنین حرفی را اتفاقا می گفت،وقتی زمان راه انداختن کتاب فروشی اش حسابی آزارش داده بودند.به هر حال مشکلات فرهنگی عمیقی داریم و این طور به نظر می رسد که کمتر کسی میل به گوشه چشمی داشتن به آنها را دارد.

    خانم الی
    خب من هم اگر چند باری اینکار را کردم اشتباه کردم ! کمتر چیزی به بدی سنگینی نگاهی ست که انگار از روی وظیفه کاری را انجام دادی.ما هم مثل دیگران.مثل " گاو" زین پس سر به پایین می اندازم و می رویم.البته توفیقاتی هم داشته ام ! دیگر بسیار کمتر از سابق سلام و علیک می کنم

    ReplyDelete
  9. سلام دوست عزیز
    به مطلب خوبی اشاره کردی
    اتفاقا مدتی می شه که به این نتیجه رسیدم مردم ایران به هیچ عنوان مردمان فرهیخته ای نیستند
    آیا دموکراسی در کشوری با این سطح فرهنگ توده فایده ای داره؟
    کم کم دارم به این نتیجه می رسم که این مردم لیاقتشون همون احمدی نژاده
    بی خود نبود که افلاطون با دموکراسی مخالف بود و صحبت از آریستوکراسی می کرد
    دموکراسی، اما برای نخبگان

    ReplyDelete
  10. البته در اینکه اعتقادات و انتقادات و اعتراضات ملت همیشه درصحنه ما اقیانوسی است به عمق یم سانتی متر هیچ شکی نیست اما میزان تساهل و تسامح شما هم کمی بیش از حد انتظار است:)

    ReplyDelete
  11. شبیه این واقعه هر روز اتفاق میافتد ... و تو این فرهنگ نشانه ای از زرنگیه ... و اگر جنتلمن بودی به حساب بی ارزگی ات گذاشته میشه ...
    اونوقت دائم هم دلمون میخواد آزاد باشیم ... دمکراسی داشته باشیم ...
    با این فرهنگ چیزی جز آنارشی سراغمون نمیاد...

    سلام

    ReplyDelete
  12. همیشه باید یکی تذکر بده. یکی هشدار بده. یکی آگاه کنه. چرا این طوری هستیم؟

    ReplyDelete
  13. سلام
    جالب است سوار تاکسی شده می گوید نوبت شماست؟!

    ReplyDelete
  14. محمد جان
    موافق نیستم
    افلاطون هم اگر چنین حرفی زده محدود در دوران خودش بوده،هر چند ایراداتی که به دموکراسی وارد کرده قابل توجه است
    ولی در این دوره و زمانه؟
    مردم اگر حقشان احمدی نژاد بود در این تعداد جمع نمی شدند و اعتراض نمی کردند
    کاستی ها و نقاط قوت خود را بشناسیم و در جهت رفع شان کوشش کنیم.چنانچه کوتاه باییم دست در دست ارتجاع گذاشته ایم

    خانم نیکا دل
    اتفاقا چندان هم این طور نیست،گاهی که احساس می کنم : "نرود میخ آهنی در سنگ" چنین می شود

    شیطان
    همان که محمد گفتم با کمی تعدیل

    ندا
    نام سابق چه شد؟
    انقدر باید گفته شود تا در ضمیر ناخودآگاه ملت جای بگیرد
    اصلاحات فرهنگی پروسه ای زمانبر است

    محمد رضای عزیز
    بیشتر حیرت آور بود
    دیدی چیزی رو مطلقا توقع نداری از کسی برات اتفاق می افته
    از همان ها
    !
    پز روشنفکری و سیگار بر لب و این هم رفتارش،واقعا عجیب بود

    ReplyDelete
  15. اتفاقا با همین چیزای کوچیک می شه فرهنگ عمومی رو سنجید. راه درازی در پیشه

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس