Tuesday, February 1, 2011

وبلاگ نویس ها


هنرجویان رشته های رزمی غالبا ید طولایی در شکاندن اجسام سفت و سخت دارند،دسته های چند تایی از بتن سخت،الوارهای نازک چوب،موزاییک و یا قالب های یخ را بر روی یکدیگر چیده و با داد و هواری و ضربه ای محکم همه را به یکباره خورد می کنند.از آنها با دوام تر کشتی کج کاران هستند که سالهای متمادی جانفرسا ترین فنون بر روی آنها اجرا می شوند و جان سالم به در می برند.ناظران خارجی که دستی در کار ندارد غالبا شروع به سناریو سازی کرده و با عینک شکاکیت به موضوع نگاه می کند و سعی در کشف کلک های زده شده دارند،عده دیگری که مثبت اندیش ترند،خویشتن خویش را درگیر نمی کنند و فقط  به چشم گشاد کردن اکتفا می کنند
 
 
در واقع مکانیسم کار چندان پیچیده نیست،فقط روال کار کمی طولانی ست.با هر ضربه ای که بدن دریافت می کند،تعدادی از بافت ها اسیب می بینند و استخوان صدمات کوچکی را پذیرا می شود.در پروسه ترمیم،بافت ها این بار بیش از دفعات قبل ساخته و پرداخته می شود،تا بدن آمادگی بیشتری در برابر ضربات احتمالی از خود نشان بدهد.وقتی در بازه زمانی معینی این فعل صورت گیرد استخوان ها و بافت های بدنی و ماهیچه ها آنقدر پرداخته و محکم شده اند که به راحتی ضربه هایی که افراد عادی را از پای می اندازد را تاب بیاورد؛یک ضربه شاید استخوان یک فرد عادی را متلاشی کند و در برابر یک رزمی کار، تنها کبودی بر جای بگذارد.
 
این مختص تن آدمی نیست.روان آدمی نیز حالی چنین دارد.دیدن صحنه های دلخراش شاید خون به دل عوام کند،ولی برای کسی که کارش این است دیگر نظاره چنین مناظری، هولناکی دفعات اول را ندارد،یک پزشک و جراح بعد از یک عمل جراحی چند ساعته که دست در دل و روده بیمار داشته؛به راحتی به پای ناهارش می نشیند و میل می کند،مقتضیات شغل اش ایجاب می کرده که در برابر دیدن صحنه هایی این چنین دلخراش رویین تن بشود.ویکتور فرانکل در کتاب " انسان در جستجوی معنی" از حوادث و مصائبی سخن می راند که نازی ها بر سر او و همقطارانش آوردند.روال  رویین تن شدن روان آدمی در برابر جان باختن دیگران را به راحتی می توان در این کتاب دید.نقل می کند در روزهای سخت دیگر زندانی ها را می دیده که بدن دیگران را دریده و می خوردند،در روزهای آخر یکی را می بیند که با معده دیگری سوپی درست کرده و مشغول خوردن است.زندانیانی که جهنم نازی ها جان به در بردن تعریف می کنند که در چرخه مصائب،آنچنان روانشان سفت و سخت شده بود که دیگر زندانی ها را به جرم دزدیدن نان،شبانگاه خودشان خفه می کردند.
 
در واقع در طی زمان تکاملی و تاریخی،بدن و روان ما طوری تنظیم شده که رد برابر تـــَک های بیرونی،از درون پاتـــَکی ساخته و بدن و روان را بیمه کند.در جامعه پر مشکلی نظیر اینجا،برای کسی که در بطن اش هست و پروای بهبود شرایط را دارد،رو در رو شدن با مشکلات و سختی های عدیده نیاز به معطلی ندارد.آنقدر مشکل و سختی هست که با یک کلیک به راحتی می توانی با یکی از آنها رو در رو بشوی.خاطرم هست در نخستین روزهایی که در یاهو 360 مینوشتم،یکی از دوستان از واقعه ای از کرمان خبر می داد که تعداد زیادی از جوانان،زوج جوانی را دزدیده بودند و دست و پای مرد را بسته،و درست رو در روی چشمانش هفده نفری به همسرش تجاوز کرده بودند.این خبر آنچنان من را آزار داده بود که  تا مدتها ذهنم مغشوش بود و دست از سرم بر نمی داشت.ولی حالا که چند سالی از آن واقعه شوم می گذرد و همچنان در این فضای مجازی ( و شاید هم حقیقی ) هستم و می نویسم،روانم مقاوم تر شده و راحت تر می توانم با مشکلاتی چنین کنار بیایم.
 
هر واقعه ای طرفی مثبت و طرفی منفی دارد،برای وبلاگ نویس هایی که مدتهاست می نویسند،دیدن این مسائل و مشکلات دیگر سختی های روزهای اول را تداعی نمی کند و راحت تر می توانند ضمن دیدن این مشکلات،از جاری شدن سیل عواطف خودداری کنند و به پای تحلیل مشکلات بنشینند.کسانی که حضور دارند و از مشکلات می نویسند و تحلیل میکنند و درپی چاره هستند،به هیچ عنوان نوشته های خویش را بی ارج نشمارند و ان را کم تاثیر نپندارند.در جامعه ای نظیر ایران که دست مطبوعات حرفه ای در بررسی مسائل روز کوتاه شده،هر وبلاگ نویس حرفه ای ؛حکم آب باریکه ای را دارد که باید به مردم آگاهی برساند.کسانی هم که تازه پای در این راه گزارده اند و می دانم که این روزها روانشان کمی ازرده شده - از جمله چند نفری از دوستان - کمی دیگر صبر جمیل پیشه کنند تا روانشان نیرومند تر بشوند.عمیقا بر این باورم که وبلاگ نویس ها در این دوره وظیفه بزرگی را بر دوش می کشند.
 

16 comments:

  1. من که خوشبختانه برای خودم وظیفه ای قائل نیستم نه قصدم تحلیل است و نه روشنگری. هر چه هست اینها نیست. وبلاگ نویسی را هم جدی نمی گیرم و معمولا از لحن نوشته هایم گاهی پیداست. این را گفتم در پیامد ان کامنت شما که احساس می کردید شاید کدورتی ایجاد شده.
    قصدم در ان پست کنایه و طعنه و رندی بود و نه چیز دیگر

    ReplyDelete
  2. سلام
    چیزی از موضوع رنجیدگی و آزردگی و ... نمی دانم اما تایید می کنم قدرت سازگاری انسان فوق العاده بالاست و همیشه هم به نفعش نیست البته

    ReplyDelete
  3. محمد رضای عزیز

    همین که شما به مسائل روز اهمیت می دهی - نظیر پست اخیرت - و سعی در باز کردن مشت کسانی داری که یاوه به مردم عرضه می کنند جای تقدیر دارد،این که می گویی جدی نمی گیری را کمی مشکوکم،نفس وجود در بلاگستان و نوشتن و تبادل آرا بیانگر آن است که نسبت به مسائل روز حساسیت داریم - حالا با هر کیفیتی - که حاضریم بخشی از عمر نازنین را صرف آن کنیم


    خانم فرزانه

    من هم بر این نیستم که سازگاری همیشه خوب است،اما دستکم در روال تکاملمان سازگاری به معنای دوام نسل نوع بشر بوده است.

    ReplyDelete
  4. من نمی دونم جز برخی از دوستان محسوب می شم یا برخی از دشمنان ولی به هر حال قبل از این هم در 360 می نوشتم و هم وبلاگ دیگری در بلاگفا داشتم که به دلایلی بستم...و صد البته هر با ر لحن نوشته هایم عوض شد گرچه دغدغه ها باقیست ...مطئن باشید انچه شما می بینی بقیه هم می بینند حتی بسیاری از افرادی که وبلاگ ندارند و لی به شیوه خودشان برخورد می کنن مثلا اگر کامند اداره ای می بیند همکارانش چقدر وقت تلف می کنند و چه بلایی سر ارباب رجوع می آورند سعی می کند خودش اینگونه نباشد

    در هر حال توصیه دوستانه شما را شخصا می پذیرم و صبر جمیل و ایضا طویل پیشه خواهم کرد...امیدوارم در رسالتان موفق باشید

    ReplyDelete
  5. سلام. من هم همین طور از دیدن مادری که بچه خود را بعد از زمین خوردن کتک میزد چنان خشمگین میشدم که تا چند روز گریه میکردم ولی الان وضع روحیم بهتر شده است. ولی اگر قبول کنیم مشکلات بشر و مخصوصا جامعه ماتمامی دارد میتوانیم امیدوار باشیم که ماهم میتوانیم سهمی در روشنگری داشته باشیم. ببخشید این روزها خیلی ناامیدم

    ReplyDelete
  6. طبیبچه

    مطمئن باش جزو دوستانی،تمایلی به دشمن داشتند نداشتم و ندارم.همین که وقت می گذاری و به اینجا سر می زنی بدان که جزو دوستان،و صد البته جزو دوستان صمیمی هستی

    قصد من در این بلاگ این بود که به دوستان روحیه بدهم تا کار خودشان را دست کم نگیرند
    مثلا دوستانی نظیر «پیراهن کاغذی»؛
    روی نظر بلاگ به وبلاگ خودم نبود.به هر حال در آزمون نوشتن و تفکر کردن،هر کسی ذهنی به مراتب تحلیلی تر و نیرومند تر می یابد.

    سوتفاهم نشود که خودم را در جرگه ای که نام بردم می دانم الزاما.


    خانم همتی
    اتفاقا حواسم به شما بود و احساس می کردم حضور در وبلاگستان کمی اعصابتان را به نسبت روزهای اول ناآرام ساخته.گاهی از اینکه نوشته های من ممکن است باعث ناؤامی خاطر دوستان بشود نگران می شوم
    باید سعی کنم لحنم و موضوعاتی که از آنها می نویسم را آرام تر و ملایمتر کنم

    ReplyDelete
  7. شما یکی از کسانی هستید که نوشته هایش برای من حکم کیمیا دارد. من برای نوشته های شما ارزش زیادی قایلم

    ReplyDelete
  8. وبلاگ نویسی کار ساده ای نیست گذشته از ذهن منسجم اطلاعات لازم و مطالعه و ... "انگیزه" هم می خواهد . کسانی در این میدان می مانند و به قول شما آبدیده می شوند که انگیزه لازم برای تداوم این کار داشته باشند . من فکر می کنم اکثر دوستانی که در این فضا فعالیت می کنند انگیزه لازم را دارند اما نوسانات جامعه ما واقعا گاهی وقت ها همچون صخره ای بلند است در برابر یک قایق کوچک .
    باید هر چه بیشتر انگیزه را به دیگران تزریق کرد

    ReplyDelete
  9. خانم همتی

    لطف دارید شما،به شخصه اگر نوشتاری آرام و قابل بحث بتوانم بنویسم برایم کفایت می کند.باشد که چنین باشد

    جناب ازاد

    نظر شما اسباب خرسندی ست.دقت شما در خواندن متن اسباب آرامش خاطر من است،اینکه مخاطب لب لباب متن را درک کند سبب خرسندی ست

    ReplyDelete
  10. یه راه دیگه در برابر انبوه مشکلات ظاهر لاینحل جامعه‌ی ما بی‌اعتناییه که البته گاهی آدم نمی‌تونه درست انجامش بده
    چند ماهیه که احساس می‌کنم فضای وبلاگستان سرد و بی‌انگیزه شده. شبی که بعد از ده روز دوری از اینترنت رفتم سراغ‌ها وبلاگ‌ها تازه فهمیدم چه حال و هوای تیره و تاری داریم. اما در مجموع نوشتن به‌تر از ننوشتنه

    ReplyDelete
  11. حرف در گوشی سالها طول می کشد همه گیر شود برادر :-) علی ای حال برسد ایم حرف درگوشی ما ولو سالها بعد هم قبول است نوادگان بیچاره مان درگوشی حرف نمی زنند

    ReplyDelete
  12. سلام من از چند سو ناامید بودم. یکی از طرف دانش آموزانم که خیلی عقب مانده و بی سوادند. یکی این که دیروز یک متن کاملا عادی نوشتم و یک نفر آمد و گفت چرا پز میدهی و فلان .و دیگر این که بهترین دوستم به خاطر مزاحمت یک بیکار هم دانشگاهی قدیمی وبلاگش را حذف کرد. خلاصه به توصیه نرگس و شما دوستان فهیمم دیگر خود را قاطی بحث های بیهوده نمیکنم.

    ReplyDelete
  13. ممنون . طبق معمول يك بحث رئال و با منطق . ياد كتاب " دا " افتادم . روزهاي اولي كه به خرمشهر حمله مي شه و راوي به طريقي پايش به غسالخانه مي رسد و اول با ديدن جنازه ها مي نرسد و دل و روده اش به هم مي ريزد ولي به مرور كه جنازه ها بيشتر مي شه آنهم تكه و پاره دل و روده ي جنازه ها را جمع مي كند !
    وظيفه ي مهم وبلاگ نويسان آگاهي دادن و آگاه شدن است . به اميد موفقيتاشان

    ReplyDelete
  14. سلام
    یعنی این بی تفاوت شدنها بد نیست؟
    طنزی برای سنگسار حانم آشتیانی دیدیم وشنیدیم که به واقع حق مطلب رو ادا کرده بود وکلی هم خندیدیم اما بعدش بد جوری دل همه مون گرفت دیدیم داریم به چیزی خودمون رو عادت می دیم که ازش متنفریم اما نمی تونیم تغییرش بدیم .پس میشیم قورباغه کم کم پخته شده اگه یکهو بندازیش تو آب گرم در میره اما اگه آب سردروباقورباغه بزاری روی اجاق تا کم کم گرم بشه نمی فهمه می پزه.

    ReplyDelete
  15. آخرین پستم بی ارتباط با مطلب شما نیست
    خوشحال می شم سر بزنید
    booyedoost.blogfa.com

    ReplyDelete
  16. خانم دریا
    بی تفاوت شدن نیست،مقاوم بودن است
    کسی که مقاوم است،حس می کند،درک می کند،درد می کشد،ولی باز تابش را از دست نمی دهد

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس