Friday, November 5, 2010

قطار نوشت


در چند بخش مطالب متنوعي نوشتم.هر كدام را كه مايليد بخوانيد
***

بعيد مي دانم كه ديگر هوا به طراوت آنچه كه طي اين چند روز بود بشود.مخصوصا ً بارانش و مه اش و بخاري كه از دهان خارج مي شود.به حياط رفته بودم تا دم و بازدمي كنم.نمه باراني مي آمد.تك و توك قطره هاي كوچكي كه بيشتر به شبنمي مي مانست را بر روي گونه ها مي شد حس كرد.چشمانم را بستم تا بهتر بتوانم نفس كشيدن را حس كنم.سرعت نفس كشيدنم را كند و حجم هوايي كه به درون مي كشيدم را بيشتر كردم.هوا را با شتاب از پره هاي بيني ام به بيرون مي دادم.اين كار را دوست دارم.آنقدر در اين كار خبره شدم كه كنترلم بر روي پره هاي بيني ام به طور چشمگيري بهتر شده.دو ستون از بخار هوا را كه با فشار بيرون مي دهي.منظره جالبي مي شود.يا اينكه تا آنجا كه مي توانم هوا به دورن ريه هايم مي كشم و بعد با دهان باز بيرون مي دهم.در اين صورت بخار خارجي كمي غليظ تر ميشود.
چشمانم را بسته بودم و كف دستانم را باز كرده بودم.سرم را بالا گرفته بودم تا ريزش باران را بهتر حس كنم.كف دستانم گرم بود و ريزش دانه هاي كوچك باران را بهتر حس مي كردم،و محو شدنشان را.چشمانم را هم بسته نگاه داشته بودم ودم بازدم...دم- بازدم...دم – بازدم و ناگهان يادم افتاد كه خانه هاي رو به رويي بد جوري ديد به حياط دارند.پيش خودم فكر كردم كه اگر يكي  به نيت ديدن باران پشت شيشه بيايد چه فكري مي كند :“اين پسر چه غلطي مي كنه؟“ و يا “ اين يا رو رو نگاه تيريپ عاشقي برداشته“ و... كه منصرف شدم.مخصوصا ً اينكه چهره و رفتارهاي من هم شباهتي به كليشه هاي ذهني مردم از چنين پسراني ندارد.قصد بالا امدن داشتم كه در دوردست كوهها را ديدم كه بالكل در مه بودند.نمي شد مه را ديد و در گرماي خانه پناه گرفت.به پاي كوه رفتيم.بهترين منظره اي بود كه امسال ديده بودم.هوا به شدت تك نفره و دونفره بود،ولي سه نفر و يا بيشتر كار را خراب مي كرد و ما سه نفر بوديم.به تجربه مي دانم كه تعداد كه از دو بيشتر مي شود شانس رسيدن به دمي آرامش به كمترين مقدارش مي رسد و از سه بيشتر تقريبا ً غير ممكن مي شود.اين شد كه از پاي كوه بازگشتيم.اميد كه در شانس بعدي بتوانم از چنين هوايي و مه اي استفاده كرد.اميد
***
به دعوت خانم فندق قرار شده كه از نوشتن مان بنويسيم،و من يكي از دعوت شده ها هستم.در مورد نوشتن بگويم كه راستش حداقل براي من خبري از قهوه خوردن و ... نيست.غالبا ً سوژه هايي كه در حين تاكسي سواري،اتو كردن پيراهن ها،زير دوش حمام مخصوصا ً و ...به ذهنم مي رسد را بر روي كاغذي ياد داشت مي كنم و بر روي ميز تحرير مي گذارم تا خاطرم باشد كه در موردشان بنويسم.مطالبي هستند كه دائما ً ذهنم را مشغول نگاه مي دارند.در مورد اينها نمي نويسم در اينجا،زيرا توانايي جمع و جور كردنشان را ندارم.دلنوشته ها را هم غالبا ً در سررسيد ها مي نويسم.و نوشته هاي كه مي توان اينجا عرضه كرد را معمولا ً قبل و يا بعد از ناهار و يا شام مي نويسم،گهگاهي هم آنلاين مي نويسم.غالبا ً متنها را در ذهنم آنقدر مي چرخانم كه بعد از نوشتن نيازي به بالا و پايين كردن نداشته باشند.
در مورد شعر نوشتن قضيه كمي فرق دارد،با يك يقين و دو ترديد.يقين به اينكه استعداد شاعري ام مانند ديگراني نيست كه چشمه اي جوشان باشد.ترديد نخست اينكه همچنان مفهوم شعر در ذهنم گنگ است و دقيقا ً نمي دانم شعر چه مفهومي دارد.به بيان دقيق تر شعر را از نا شعر نمي توانم دقيق تميز بدهم.و ترديد دوم در مورد كيفيت شعر نوشته هاست.وسواس غريبي دارم كه اگر قرار است شعري از من نوشته بشود كيفيت بالايي داشته باشد.نتيجه اين مي شود كه سالي جز يك شعر كوچك آن هم در لحظاتي بي نهايت خاص در من نمي جوشد.به همين دليل سهم من از شعر را در ميان اين خروارها كه عرف است، جز دو و يا سه صفحه نمي شود.كه غالبا ً ان هم چنان در پس زمينه ذهن دارم كه گويي بر سنگ حك شده.هر چند كه ياد ندارم جز يك بار در اين چند سال نوشتن كسي از من شعري ديده باشد.
چند طرح داستان دارم.به چند نفري هم دادم و خواندنشان.عكس العمل ها متفاوت بوده،يكي فوق العاده تشويقم كرده و ديگري گفته چنگي به دل نمي زده و ...الخ.طرح را نگاه داشتم تا در آنقدر صيقلشان بدهم تا چيزي در خور بشوند.راستش اصراري هم ندارم كه نويسنده بشوم.اصرار اصلي ام اين است كه اگر داستاني از من منتشر بشود چيزي درخور باشد.البته در حال حاضر هيچ تخصصي در داستان نويسي ندارم و در كلاسهايش نيز شركت نكرده ام.جزو اهداف بلند مدت است.
***
در پا سخ به دوستاني كه مي گويند چرا از بلاگفا كوچ كردي.يك دليل را مي گويم.حضور افراد تبليغاتچي.فرض كنيد نوشته اي گذاشتيد و كسي مي ايد كامنتي اين چنين مي گذارد:
...
سلام دوست عزيز .چطوري؟خوبي؟خسته نباشي.
ميگم وبلاگت خيلي توپه ها.ميگم چهقد واسه اين وبلاگ زحمت ميکشي؟
اينو از ته ته دلم ميگم.خسته نباشي.
راستي من از وبت خيلي خوشم اومد .اگه از اين به بعد هروقت وبلاگتو به روز کردي حتما به من بگو يادت نره هاااااا.به خدا اگه از اين به بعد خبرم نکني از دستت ناراحت ميشم.
راستي اگه عشقت کشيد به وبلاگ فقيرانه منم بيا.
راستي ميگم ميخواي من لينکت کنم؟
اه بابا بيخيال .
ها اينو که بگم 100درصدد ناراحت ميشي.اگه لايق دونستي ميشه بياي به وبلاگ من و نظرتو بگي؟
آخه معلومه که يه طرا وب حرفه اي هستي.
من منتظر تو ميمونم.ميدونم که99درصد نمياي اما خيلي نامرديه که لااقل يه سر بهم نزني.
راستي کاش منم ميتونستم يه وبلاگ مث تو داشته اشم.چه اسم زيايي انتخاب کردي.
خوب ديگه مطمئنم که ديوونت کردم.ببخشيد.من هميشه اينطور پرحرفم .منو ببخشيد شرمنده.
پس منتظرتا.
پس فعلا..................
دوستدار شما:مصطفي ...
...
انگار با پتك روي سر آدم مي زنند.البته من كامنتهاي تبليغاتي را پاك كردم و اينرا از يكي از دوستان به عاريت گرفتم.ولي فكر كنم حق مطلب را ادا كرد.
***
چند روزي از سالگرد قيصر امين پور مي گذرد.نامش مرا بي درنگ به ياد اين شعرش مي اندازد.بغض غريبي دارد
...
قطار مي رود
تو مي روي
تمام ايستگاه مي رود

و من چقدر ساده ام
كه سال هاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده ام
و هم چنان
به نرده هاي ايستگاه رفته
تكيه زده ام
...
پ.ن: ايميلم كمي اسيب ديده،چرا و چطورش را نمي دانم.ايميل ديگري درست كردم براي همين وبلاگ و دوستاني كه از طريق همين وبلاگ مي توانيم با هم در ارتباط باشيم.آدرسش هست:

fenap2010@yahoo.com
من جواب ايميل ها را خواهم داد

7 comments:

  1. سلام
    قبل از همه بايد بگويم اين فضاي وبلاگت خيره كننده است خصوصاً كه الان هم فصلش با ماست . خيلي قشنگ است
    اما نوشتن درباره نوشتن : فكر مي كنم هر كسي عادت هاي منحصر بفردي براي خودش دارد اما مگر نوشتن چند خط تو وبلاگ نويسندگي است كه آدم درباره اش بنويسه ؟
    مهم اين است كه نوشته در ياد كسي بماند يا اثري حتي ناچيز روي كسي بگذارد مي دانم كه نوشته اگر مال خود آدم باشه اولين اثرش روي خود نويسنده است
    درباره بلاگفا حق داري
    البته خود بلاگفا هم كم گربه رقصاني نمي كنه

    ReplyDelete
  2. خانم فرزانه
    مرسي بابت خواندن،نظر دادن و تعريف و لطفي كه داريد
    قبول دارم كه هر كسي عادات خودش را دارد،ولي براي من عادت خاصي نيست،يا به عبارتي حس و حال خاصي در زمان نوشتن - وبلاگ - در من نيست.فقط تلاش نوشتن دارم
    ولي زمانهايش خاص است
    راستش در مورد چند خط نوشتن در وبلاگ بايد بگويم كه اگر كسي براي مدت كوتاهي وبلاگ نويس باشد بله حق با شماست.ولي طي اين چند سال گمان مي كنم ٢٥٠ و يا ٣٠٠ صفحه كتابي از من منتشر شده باشد
    البته اكثرش پرت و پلاست به نظر خودم كه اينجا براي بار چندم از نو شروع كردم
    ولي خب حجم نوشتن هم چيزي از كتاب نوشتن كمتر نبوده

    ReplyDelete
  3. ضدحال وحشتناکیه که یکی از پشت پنجره خونه ش تو رو که تو حیاط خونه تون ایستادی و واسه خودت رفتی تو حس رو دید بزنه!

    ReplyDelete
  4. بید مجنون عزیز. برای حل مشکل هوای دو نفره یک راهکار بیشتر نداری! بایدمادر همان فرزند خواستنی را پیداکنی! :)
    اما در مورد لو رفتن احساساتت در ملا عام من هم این حس را داشتم وقتی یکبار هوس افتاب گرفتن درحیاط خانه به سرم زد و با سنگینی نگاه پیرزن همسایه کل هوس هایم پرید
    راستی ممنون از تبریکت. ولی به موقع بود. امروز تولد من است!:).

    ReplyDelete
  5. خانم دانژه
    موافقم
    ضد حال براي مفعول و حال براي كسي كه ديد مي زند،اصولا ً خفت كردن كار لذت بخشيه! فكر كنم

    خانم ريحانه
    آنقدر حرف دارم كه چيزي نمي توانم بنويسم
    در مورد تبريك هم قابلي نداشت
    رسم دوستي ايجاب مي كرد
    حالا پيرزن همسايه از پنجره نگاه سنگيني داشت؟

    ReplyDelete
  6. اول مرسی که دعوتم رو پذیرفتی. ممنونم.
    این که سوژه های بلاگت رو یادداشت میکنی خیلی خوبه . من یادم میره هی. یاد گرفتم!
    بلاگفا چون فارسیه تمامش خیلی راحته کار باهاش و اینکه قالب ها راحت روش جواب میده.
    اما اینجا کلاسش بالاتره خب !
    چقدر دیوونه این شعر بودم ... مرسی از اینکه گذاشتیش

    ReplyDelete
  7. پاییز با من خوب نیست.پاییز در من خوب نیست.پاییز نحوست دارد بدتر از سیزده

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس