Sunday, November 14, 2010

مادر است ديگر


جمعه است.سرم درد مي كند.زياد هم درد مي كند.آنقدر درد مي كند كه خواب شبانهنگامي ام را دو بار بر هم زند.يكبار حول و حوش ساعت پنج و ديگري هم نه صبح.سابقه نداشته كه از شدت سر درد بيدار بشوم.انگار دو سوزن تيز در پشت سرم فرو بردند و انتهايش به پشت چشمانم رسيده كه اين طور سر و چشمانم با هم درد مي كند و تير مي كشد.با بي حالي تمام تخت را به سمت روشويي ترك مي كنم و دستم را ميگيرم زير آب سرد تا حسابي يخ كند و بعد بگذارم پشت چشمانم.دردم كمي تسكين مي يابد ولي در حد همان كمي مي ماند .در زمان هاي سر و چشم درد، ايمانم به قرص و دارو را از دست مي دهم.مدام اين ايده در سرم مي چرخد كه بايد با رفتارهاي عاطفي تيمارش كرد و چاره هاي شيميايي درد بعدي را سبب مي شوند.
تا ظهر بر همين منوال مي گذرد.ناهار را مي خورم و مي پيچم به اتاق و سرم را در ميان بالش فشار مي دهم.خوب است ، ولي كافي نيست.مادرم با چايي وارد اتاق مي شود.عادت هميشگي اين است كه بعد از ناهار همه دور هم كمي مي نشينيم تا چاي (و گاهي نباتي) را بنوشيم و بعد هر كس به كار خود برسد.ولي اين سر درد روال را برهم زده.به او مي گويم :“مامان دستت رو بذار رو ي سر من.سرم درد مي كنه“،هميشه پاسخ اش مثبت است و جالب اينكه سر روي پا گذاشتن و دست روي چشم نهادن چاره كار است.اين بار ولي اين طور نيست.به طعنه و شوخي مي گويد :“پاشو خودت رو لوس نكن“.در جواب مي گويم :“بي انصاف اين همه دست راستت درد كرده من ماساژ دادم حالا يه بار هم يه دستي به سر ما بذاري چي ميشه؟“ تيرم به سنگ مي خورد.منت گذاشتن هميشه هم جواب نمي دهد.به طعنه مي گويد“ پس كي تو رو اينقدري كرده؟اين همه بشور و تميزش كن و شير و غذاش بده ...حالا اگه كاري هم كردي وظيفت بوده!“.مي خندد و مي رود.من هم خنده ام گرفته.راست مي گويد.وقتي فكرش را مي كنم كه بزرگ كردن يك بچه چه مكافاتي دارد و بيشترش هم بر روي دوش مادر است مي بينم كه حق هم دارد.خاصه آن كه نمي داني محبتي كه تو كردي را او هم در زمان پيري و فرتوتي باز مي گرداند.مهر فرزند جاده اي يكطرفه ست كه تضميني براي رفت و برگشتي شدن اش نيست.عبارت عصاي پيري سالهاي زيادي ست كه در موزه جا خوش كرده.
به هر حال مادر بي منت محبت اش را مي كند.اينكه چرا و چنين مي كند شايد با سه كلمه بتوان شرحش داد،مادر است ديگر...
***
در اين روزگار وبلاگ خواني يكي از نكاتي كه مدنظر داشتم خواندن متنهاي زنان وبلاگنويس بوده و قياس نوشته هاي پيش و بعد از مادر
شدن است.قياس تجربي به من نشان داده كه متنهاي «مادرنويس» تفاوت هاي فاحشي با هم جنس هاي غير مادر دارد.اين گونه موارد نوشته ها كمي صبورانه تر،واژگان كمي ملايم تر و احساسات كمي لطيف ترند.احساسات ديگر تند و تيز نيستند،آرام تر بيان مي شوند.گويي برداشت يك مادر از احساس با انگاره هاي پيش از آن تفاوت دارد.اينكه چه تفاوتهاي دقيقي دارد كار من نيست و حد من شايد پي بردن به همين تفاوت باشد.



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:اين دو متن را دوست داشتم.اين نوشته كاسني و اين نوشته خانم شين.
پ.ن. ٢: پست پيشين نظر خودم را هم جلب نكرد ! از دوستان بابت وقت نهادن و خواندن سپاس ! 
پ.ن.٣: چند سال پيش متني در مورد مادر نوشته بودم.تلاشي بي حاصلي بود.من به كاربرد واژگان براي رساندن مفاهيم احساسي شكاكم 

14 comments:

  1. چرا دکتر نرفتی؟ یک وقت ÷یش دکتر مغز و اعصاب بگیر. اینقد در مورد سردرد بی تفاوت نباش. همه مردم سر درد ندارن و سردرد یه درد طبیعی نیست

    ReplyDelete
  2. البته پيش از آنكه شما بگويي اقداماتي صورت گرفته ! راستش سر درد من از بابا به ارث رسيده.در زمانهايي كه فشار عصبي زيادي داشته باشيم سر درد مي گيريم.اين موضوع را از زمان ١٤ سالگي مي دانم.به همين دليل بايد بر روي اعصابم مسلط باشم تا سر درد نگيرم كه از قضا توفيقاتي هم داشتم.
    در بحراني ترين موارد كاري و درسي مي زنم بر طبل بي خيالي.
    بي حوصلگي و كلافگي براي افراد در قالبهاي گوناگوني خودش را نشان مي دهد.براي يكي با غمو اندوه.براي يكي با خشم،براي يكي عقده رواني مي شود،يكي كلافه مي شود و... و براي من به سر درد منتهي مي شود.
    به پيش از آن در متن اشاره نكرده بودم كه سر درد گرفتم.پنج شنبه روز خوبي نبود.در همين حد شايد مكفي باشد

    ReplyDelete
  3. امیدوارم همیشه ایام چنان به کامت باشد که دیگر سزدرد برایت به موزه بپیوندد.
    مادرانگی حسی است که درکش سخت است. برای منی که رویهم 5 سال و خورده ای سابقه تاهل دارم اما هرگز نتوانستم به مادر شدن فکر کنم. یک بار احساسات مادرانه ام گل کرد و متنی نوشتم و تمام .
    اما یک چیز را هم نمیتوانم درک کنم ، من اگر فرزندی به دنیا بیاورم برای حرص و خودخواهی خودم است. پس اگر کاری میکنم خودم خواسته ام و هیچ گاه منتی به سرش نخواهم داشت.
    مقوله پیچیده ایست زایش...

    ReplyDelete
  4. خانم فندق،مرسي بابت مهر و محبتي كه داريد.من هم با شما هم عقيده ام كه خودخواهي والدين سبب تولد فرزندان مي شود.من هم در اينجا نوشته ام بي منت كارشان را مي كنند و مهر و محبت مي كنند.ولي شايد چون ما بيرون گود نشسته ايم راحت اظهار نظر مي كنيم.بحث منت شايد تا حدودي با توقع در هم تنيده مي شود.گزاره هاي اخلاقي گاهي اوقات به شدت در از مرزهاي خود تخطي مي كنند.نمي دانم تجربه اينكه سري به خانه سالمندان بزنيد را داريد و يا خير.آنجا پيرمردان و پيرزنان فراواني هستند كه مدتها چشم به راه مي نشينند تا فرزندان و نوه هايشان را با هم ببينند.ولي كسي سر نمي زند.به هر حال پدر و مادر كه زندگي اش را به پاي فرزندش ريخته.مادر كه شير جانش را به او داده،نمي شود كه فرزند بزرگ بشود و برود پي زندگي خودش و نيم نگاهي هم نيندازد.محض آزمايش مي توانيد يك ماهي هيچ خبري از خود به پدر و مادر ندهيد ببينيد كه چه مي شود.فرض اينكه محبتي واقعا ً بي منت باشد،واقعا ً واقعا ً سخت است.مي تواند تا حدودي رقيق بشود ولي اينكه اصلا ً نباشد

    ReplyDelete
  5. آقا این سردرد هم جریانی شده ها،منو که می کشتی سردرد به زور می گرفتم جدیداً ها فرت و فرت بهمراه چشم درد...رفتم چشم پزشک فرمودن باز هم چشم هام ضعیف تر شده،یعنی داستانیه واقعاً از این 17،18 سال عینک زدن من 16 سالش بدون تغییر نمره بود و در یک سال اخیرهر چشمم نیم نمره ضعیف تر شده...به نظرم داریم می میریم:))
    یه چشم پزشک بری بد نیست با اون وضع کتاب خوندن تو بعید نیست سربازی معاف شده باشی تابحال:)
    این نوشتت رنگ و بوی خوب و دلپذیری داشت...این گفتمان های تو با مادرت چه آمیخته با رنگ و بوی ادبی باشد چه در واقع هم چنین باشد خواندنیست بهرحال

    ReplyDelete
  6. چقدر این حرف مامانتون به دلم نشست:پاشو خودتو لوس نکن!پاشو

    ReplyDelete
  7. گفتی سردرد یاد دوستی افتادم که هر وقت سرش درد می گرفت روسری مادرشو میذاشت رو چشماشو و خوابش می برد و بعد دیگه آروم میشد!

    ReplyDelete
  8. دوست عزیز سلام!خسته نباشید

    به روزم با:
    »» ناتوانی این دست های سیمانی
    »» ترانه ای که کلمه به کلمه با من گریه کرده
    و
    »»چار/پاره ی تنم...



    [نقد و نظرات سازنده ی شما به طور مستقیم در صفحه ی اصلی وبلاگ درج خواهد شد!]
    منتظرتان هستم
    با احترام:
    صدیقه حسینی/رشت

    ReplyDelete
  9. دوست عزيز،سلام خسته نباشيد
    من از شعر سر رشته اي ندارم و سر سوزن اطلاعات هم شايد در بهترين حالتش گره از كار خودم بگشايد
    نظري هم به شعر ها انداختم و نظري ندارم
    بهتر اين بود كه به دوستاني كه در عرصه شعر فعالترند گوشه چشمي داشتيد

    ReplyDelete
  10. سلام.آمدم که بگویم هنوز می خوانمت.همین

    ReplyDelete
  11. مرسي محمد جان بابت لطفت كه سري به ما هم مي زني
    گمان مي كردم كه ديگر به وب نمي ايي.چند باري سر زدم و ديدم كه پستي جديد نگذاشتي فكر كردم ترك ديار كردي
    مي بينمت بيشتر،چه اينجا چه در خانه ات.به شرط اينكه در خانه كسي باشد
    !

    ReplyDelete
  12. گاهی واقعا خنده دار می شن، چون فرقی با بچه ندارن. چیزایی می بینم ازشون که شاهکاره، یه چیزی مث دیالوگای خوبت

    ReplyDelete
  13. سلام من هم مادرم ولي اصلا لطيف و ظريف نيستم و دلم نميخواهد زير بار مادر بودن خودم را از دست بدهم. دوست دارم خودم باشم البته به وظايفم عمل ميكنم ولي ديگر از خودم مايه نميگذارم مثلا هيچ وقت جوراب اعضاي خانواده را به دستشان نميدهم يا برايشان صبحانه آماده نميكنم. كارهارا تقسيم كرده ايم تا من هم به زندگيم برسم

    ReplyDelete
  14. بید مجنون


    سلام.متاسفانه با چند روز تاخیر کامنت شما را خواندم.راستش مادر بودن منافاتی با ظریف بودن و لطیف بودن ندارد.ذهن شماست که ممکن است چنین تمایزی ایجاد کند.پدر بودن نیز چنین تمایزی را بر نمی تابد.هر چند که ممکن است اکثر پدر ها تمایل داشتند زمخت به نظر برسند.من در انجا چنین صفاتی را بر نشمردم.هر چند که به این صفات معتقد هستم،ولی حداقل در آنجا چنین نبود.مادر من هم به جوراب های ما کار ندارد،لباس هایمان را خودمان می شوییم و خودمان هم اتو می کنیم.صبحانه هم هم خودمان درست می کنیم.اینکه شام و ناهار را درست می کند از لطف اوست.شاید چون من را نمی شناسید این طور به نظر رسیده،ولی پدر و مادری که نقش خود را در اانجام چنین تکالیفی می بیند دچار یک سو تفاهم است و بدا به حال او که در این بین زندگی خویش را هم در قمار می بازد

    به نظر من نقش پدر و مادر بیش و پیش از هر چیز نقشی هستی شناسی ست.یعنی باید کیفیت وجودی خود را در نظر و ذهن فرزند و یا همسرش پر رنگ کند.ااگر بنا به تمیز کردن لباس ها و غذا درست کردن و نقش هایی از این دست باشد که یک کلفت هم بهتر از پس این نقش بر می اید

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس