Tuesday, October 19, 2010

بالقوگي پدركي،پدركي بالقوگي

دستان ظريف دخترك كار خودش را كرد.آن دستان سفيد و بي نهايت ريز كه من مانده بودم كه در عين كوچكي،چطور آن طور ظريف هستند،دستاني كه با آستين پيراهن من بازي مي كردند.دخترك روي پاي مادرش نشسته بود.هفت و يا هشت ماهه به نظر مي رسيد،حداكثر نه ماهه.زير لب غرولند مي كرد.كنجكاوي و كلافگي را با هم داشت و نمي دانم چه چيزي سبب حساسيت اش شده بود كه چند باري پشت سر هم عطسه كرد،آن هم در حالي كه با دست راستش آستين دست چپ من را گرفته بود.مادرش وسط و من در كناره نشسته بودم و آستين پيراهن من بزرگترين تفريح ده دقيقه همسفري ما شده بود.اَچي ي ي ي...حتي عطسه هايش هم كوچك بود و پاك.مثل خودش
فكر كنم كه پيش از اين گفته بودم كه در بين آشنايان و اقوام ما به ندرت سر و كله كودكي پيدا مي شود.حاصل اين شده كه وقتي ونگ ونگ بچه اي بعد از نه ماه در آمد،سريع همه هجوم مي برند تا دستي به ضريح تنش بكشند و كمي ور بروند تا عقده گشايي كنند.گهگاهي هم كه ميل به آغوش كشيدن كودك و يا نوزادي و يا به زور حرف كشيدن بالا مي زند به دست و پاي آشنايان و اقوام دور مي افتيم تا دلي از عزا در بياوريم و در ميان كودكي كه مادري شاغل دارد در الويت قرار دارد !
اما راستش را بخواهيد من عقده سر و كله زدن با بچه ها را آنطور كه مي خواهم در دل دارم،خودم اخرين بچه بودم و همزمان با بزرگ شدنم حال و هواي تكثير هم از سر نزديكان افتاد و داغ سر و كله زدن با بچه ها آن طور كه دلم مي خواست به دلم ماند.اگر هم زماني مي يافتم مدام زير نظر بودم.يا كسي در نوبت بود و يا وقت تنگ بود و خلاصه آنكه موقعيت جور نشد كه آن طور كه ميل دارم رفتار كنم.شك دارم كه چيزي كه مراد دل من است با موقعيت هايي اين چنين كه گاه گاه بدست مي آيد برآورده شود.چنان موقعيت هايي جز در مواقعي كه رخت پدري برازنده ات شد گيرت نمي آيد
دوست دارم زماني كه سخت گرم بازي كردن با ابتدايي ترين اسباب بازي هايش است،رو در رويش بنشينم و حين بازي با او صحبت كنم.او هم در حين بازي كردنش گه گاهي به روي من نگاه كند و من دل خوش كنم كه او حرف هاي من را مي شنود.اسباب بازي هايش را بدستش بدهم و من هم براي لمحه اي فراموش كنم كه سالها از اين ايام گذشته و بشوم همدم و هم بازي او
دوست دارم شبانهنگام كه چشمانش سنگين شده بر بالاي بالينش بروم و در چشمانش كه سنگين شده اند نگاه كنم.او هم كه پلك هايش سنگين شده هي پلكش به نشانه خواب به پايين بيفتد و سرتق سرتق در برابر خواب مقاومت كند و من به انتظار بنشينم و نظاره گر باشم كه چگونه مقاومت بي حاصلي مي كند.انقدر نگاه كنم تا اينكه آن پلك ها سنگين شوند و  چشم ها در خواب فرو روند.مخصوصا ً اينكه طاق باز خوابيده باشد و دستانش بالاي سرش ببرد(خودم هم هميشه اين طور مي خوابم).انزمان من هم انگشت سبابه ام را بين دستش ببرم و او آرام بگيرد اين انگشتم را و همين يك دانه انگشت پر كننده حجم كوچك دست كوچك اش باشد.كه من چقدر اين حجم كوچك را دوست دارم
دوست دارم كه دهانش را بو كنم،مخصوصا ً بعد از زمان شيرخوردن،و كف دست هايش،كه كمي ته بوي شكر مي دهد و بعد سرش را جلو بياورم و بيني ام را در ميان موهاي كم پشت و ملايم و نازك اش ببرم و چشمانم را ببندم و فقط بو كنم.
دوست دارم كه زمان استراحتش،با انگشت سبابه ام تمام چين خوردگي هاي حاصل از فربگي كودكانه صورتش را حس كنم،چين خوردگي مچ دستش را،انحناهاي لپ هاي بزرگش،و چين خوردگي هاي دم پاهايش راو اگر شد نرم و ارام،يك گاز كوچك از دست و يا پاهايش بگيرم *،واي كه نرم و نازك گاز گرفتن نوزادان خوش اخلاق چه لذتي دارد
اوه...من چقدر نقشه ها در ذهن دارم كه تا به حال عملي نشده،تا همين جايش را كه نوشته ام كمي طولاني شد.باقي بماند براي بعد.
*اين عادت در اجناس ذكور خانواده ما ارثي ست،به زودي علتش را خواهم نوشت
·         پ.ن : چقدر خوب شد كه وبلاگ تازه را راه انداختم،اينجا راحت تر مي توام بنويسم،اينجا راحت تر مي توانم از احساسات خودم بنويسم
·         پ.ن.٢:ما آنقدر هم كه نشان مي دهيم سنگدل نيستيم...

15 comments:

  1. لبخندِ بزرگ برای این همه غریزه پدرانگی!1

    ReplyDelete
  2. خیلی پر احساس نوشتی خیلی راحت می شه این تصاور رو تصور و لمس کرد.واقعا اونقدر که به نظر میاد سنگدل نیستی.اگه اینقدر دوست داری با بچه ها باشی مثل من پس برو جایی که بچه ها هستن و براشون وقت بذار چون واقعا بهش نیاز دارن .برو جایی که بچه ها از محبت محرومن و بهشون عشق هدیه کن .

    ReplyDelete
  3. خانم طلوع
    راستش به بچه دوست بودن معروف نيستم،چون واقعا ً هم اين طور نيست ! راستش اين كارهايي بود كه دوست دارم چنانچه با بچه اي تنها باشم انجام بدم
    حالا اگر از نزديكان بود و اشنايان هم مانع نيست
    اتفاقا يكي از دوستانم هم مدتي پيشنهاد مي كرد كه بريم به چنين مراكزي و يه كارهايي رو به عهده بگيريم،مثل تدريس و آموزش و...
    پارسال بود و تصميماتي داشتيم و بعد مسائل انتخابات پيش آمد و گروهمان هم متلاشي شد و او هم رفت خدمت و قضيه كلا ً ماليد ! ولي خوشم مياد كه برم يه چنين جاهايي،نه براي لطافتي،لطافتي كه ندارم
    بلكه محض مفيد بودن براي اجتماع
    اون لطافتي كه شما در من نام برديد شك دارم كه وجود داشته باشه
    يا حداقل به اين مضووع مشهور نيستم،هر چند روابطم با نوزاد جماعت خوشبختانه خوبه

    ReplyDelete
  4. سلام نازنین
    دیشب قریب 20 بار کانت ارسال کردم نرسید.
    مگر گرفتید شما کامنت من را درباره دانیال؟
    از نظری که عنایت کردید حدس زدم که گرفته اید

    ReplyDelete
  5. روز های اول کار در بیمارستان بزرگ ترین سرگرمی من این بود که بعد از تمیز کردن دست هایم انگشت کوچکم را در دهان کوچک نوزادان بگذارم و ...واقعا از رویشان شرمنده ام!

    ReplyDelete
  6. الهی. خیلی دوز پدرانگیت بالاست . صمیمانه توصیه میکنم یک مامان بچه پیدا کن و نی نی درست کنین. حیفه این همه احساس هدر بشه.
    و خوش بحال اون نی نی . حسادت کردیم بسی!

    ReplyDelete
  7. من هم از بچه خوشم میاد ولی مثل شما لطیف نیستم؛خوشم میاد سر به سرشون بذارم یا حداقل مچالشون کنم و با بوس خفه شون کنم،وای که عاشق زیر بغل بچه ام!

    ReplyDelete
  8. خانم فاني
    كلي خنديدم
    از اين به بعد به جاي من انگشت لاي دستاشون هم بگذاريد
    !

    خانم فندق ٧٠ كيلويي
    اتفاقا ً به اين فكر مي كنم كه شايد هيچ وقت به فكر ازدياد نسل بشر نباشم،باقي جاي من اين كار را بكنند و خودشان را تكثير كنند
    مسئوليت پرورش يك انسان خيلي زياده
    راستش من تا هفت سالگي شان رو دوست دارم باقي اش همه اعصاب خورد كني ست ! بزرگ شدن خودم را يادم نرفته و مشكلات پدر و مادر

    خانم دانژه
    شما كه ماشالله روي ما رو سفيد كرديد
    !
    بچه رو از زور محبت مي خواهيد خفه كنيد و مي گوييد چندان علاقه اي به بچه ها نداريد؟!انصافا ً تا به حال به زير بغلشون فكر نكرده بودم
    سوال شيطنت آميز !: زير بغل بچه ها عرق هم مي كند؟

    ReplyDelete
  9. پاسخ کامنتتان را دادم. پاسخ به پاسخ شما را هم نوشتم اما سند نکردم.چون نمی خواهم بحث کنم. اما اگر مایل باشید سندش می کنم.

    ReplyDelete
  10. یعنی قشنگ آماده ایا...ه
    من بچه خیلی دوست دارم اما در مورد بچه ی خودم اصلاً فکر نکردم....می دونی که یک سری سؤال بی پاسخ در موردشون دارم؛این ها همش مربوط به احساسات ماست،دلیلی برای اغنای بچه ها هم باید داشته باشیم .

    ReplyDelete
  11. ميتينگ عزيز
    مي ايم و مي خوانم و چنانچه نظري داشتم مي گذارم

    ايمان
    چرا هر كس دو زار مطلبي براي بچه ها بنويسه همه فكر مي كنند هواي تكثير به سرش زده
    !
    زمان قضاوت خواهد كرد كه چه كسي تمايل دارد و چه كسي نه

    ReplyDelete
  12. فند ق 70 کیلوییOctober 24, 2010 at 12:05 PM

    :D
    واوو. چه عالی. مشکل حل شد. ببین من بچه رو تا 7 سال حوصله اش رو ندارم. بعدش رو دوست دارم. . تو هم که تا 7 سال بیشتر نمیخوای! من هم خیلی به ازدیاد این نسل تحفه معتقد نیستم. ولی همسرجان ما خیلی خودش رو قبول داره. منم مجبورم اطاعت کنم. تا 7 سالگی فندقک دست شما سپرده ، تمام دق دلی و عقده ها و آرزوهات رو خالی کن. تازه اگر خواستی شب ها ازت تحویل میگیریم که سر آسوده به بالین بذاری. بعد 7 سال هم سکه شاه ولایت هرجا رود پس آید! مال خودمون!
    خوبه ؟ :D

    ReplyDelete
  13. فند ق 70 کیلوییOctober 24, 2010 at 12:09 PM

    راستی منم یک مادرانه نوشتم. همه کلی کف و سوت . من هم توضیح دادم که فقط یک حس بود... چرا آدم نمیتونه راحت احساساتش رو بگه ؟ ولی تو صیف حست رو دوست داشتم. خیلی دلنشین بود...

    ReplyDelete
  14. ببخشيد من دير متوجه فرستادن اين نظر شما شدم
    !
    راستش منم فقط يك حس رو نوشته بودم
    نمي دانم چرا به قول شما اين همه صدا كرد،حالا همه از خود ما بدترند ها ! من با دوران نوجواني مشكل دارم،مزخرف ! بهترين واژه ايه كه به كار مي شه برد
    راستي يكي از دوستان هم بابت اينكه من اين چيزا رو نشوته بودم تقبيح كرد.چه مصيبتي داريم ما اينجا
    چه مصيبتي داريم
    باز شما اينجا جا افتادين و محبوب دل ها هستيد
    ما كه براي همه چنگ و دندون نشون داديدم ...

    ــــــــــــــــــ
    مشخصه كه به زبون محاوره اي دارم مي نويسم؟!؟

    ReplyDelete
  15. فند ق 70 کیلوییOctober 25, 2010 at 10:03 AM

    :دی
    به زبون دوستانه نوشتنت مشخصه. ولی منم کم فحش نمیخورم . فقط خصوصی میذارن . اونایی که هم که تاییدیه قابل تایید شدن نیست . عفت عمومی جریحه دار میشه. ولی این رو میدونم اگر در این دنیای مجازی تمرین دموکراسی و خود بودن و دیگران را تحمل کردن نداشته باشیم ، هیچ وقت توسعه یافته نمیشویم. بخدا توسعه به ماشین و خانه و تکنولوژی نیست که در این چیزها خدا را شکر از خیلی جلوتریم. ما رفتارهای توسعه یافته نداریم.
    درست میشود بالاخره. شما ناراحت نباش.
    حالا فندقک رو کی بیارم بذارم خدمتتون: :))

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس