Saturday, October 16, 2010

اندر احوالات سادگي

خوشم مي آيد از ساده بودن خودم،از اينكه ساده شناخته مي شوم.ساده بودن را به معناي ساده لوح بودن در نظر نمي گيرم،شايد هم ساده لوح باشم،هر چند كه خودم بر اين باور نيستم (!). خوشم مي آيد كه ديگران من را به پيچيدگي نمي شناسند.نديدم و يا نشنيدم كه كسي  به من پيچيده بگويد،يا اينكه در برابر من و رفتارهايم گيج و گنگ بشود.مشي ِ رفتاري ام كاملا ً مشخص است،نه بدين معنا كه هدف ِ خيلي خاصي را دنبال بكنم،خير اين طور نيست،ولي تقريبا ً تمامي كساني كه جزو نزديكان و آشنايان من هستند متفق القول هستند كه من را چه چيزي و يا چه كسي جذب خودش مي كند،يا حالت عكسش،چه كسي و چه رفتاري حوصله ام را سر مي برد.
ظرف همين يك ماه گذشته،همين موضوع چند بار بر من ثابت شده.خاله ام كه مي داند تا چه حد شيفته طبيعت و يا مستند هاي مربوط به آن هستم تعدادي از آنها را براي  من ضبط كرده و زماني كه مهمانش بودم،يكي يكي من را به ديدنشان ترغيب مي كند.جالب آنكه من هم طبق حدس او رفتار مي كنم ! هر چيزي كه او گمان مي برده كه براي من جذاب ترين است دقيقا ً همان ها را بيشتر دوست دارم،پسر دايي ام ويدئو كليپ هايي ضبط كرده كه تقريبا ً همگي برايم جذاب است،برادرم شلوار و پيراهني را براي من تهيه كرده كه هم سايز و هم مدلش را دوست دارم.دوستم كتاب هايي معرفي مي كند كه از خواندنشان لذت مي برم،پسر دايي بزرگترم آن دسته برنامه هايي را كه بيننده شان هستم از بي بي سي براي من ضبط كرده درست زماني كه نتوانسته ام ببينم شان،دوستي من را به ديدن موزه ملي دعوت مي كند،همراه دوست ديگرم غروب هنگام راهي ِ كوه مي شويم و...با تقريب خوبي نزديكان من مي دانند كه چه چيزي برايم اسباب خرسندي و چه چيزي دال ِ بر بي حوصلگي من مي شود
از اينكه تكليف ديگران در برابر من مشخص باشد لذت مي برم،احساس مي كنم كه اين گونه رفتار كردن به آنها احساس امنيت مي بخشد و مي دانند چه موقع چه رفتاري با من بكنند،در خانه همه مي دانند كه در فنجان بسيار كوچك چايي مي خورم*،چه برنامه هايي را دوست دارم،از چه خواننده هايي بدم مي آيد،چه غذاهايي را مزه مزه مي كنم ،از مجالس شلوغ و پرهمهمه بيزارم،از قر دادن مرد ها احساس تهوع مي كنم،چه نوع كتابهايي را با شور و شوق مي خوانم،چه نوع فيلم هايي را شيفته وار نگاه مي كنم و چه بويي مشامم را نوازش مي دهد و...تكليف ديگران در برابرم مشخص است،يا اينكه هر چيزي كه لازم باشد در مورد من مي دانند و يا اينكه در مورد مسائل خصوصي تر و يا در كلام عاميانه «رازها» با كسي صحبت نمي كنم،هرگز.و اين بخش از وجودم را كسي نمي شناسد و نمي بيند.**
منتج از آن،اين شده كه تصويري كه ديگران ازمن دارند غالبا ً شبيه به هم است ،زيرا كه شخصيتي يكسان از خودم ارائه داده ام،گاهي هم كه مشكلي پيش مي ايد به جبري خارجي ست،به اين دليل كه به هر حال هر شخصيتي تطور خاص خودش را طي مي كند و در مواردي كه دوستي تغييري مشاهده كرده نه به دليل بازيگري من،بل به نشانه تغييرات اساسي ِ فكري و رواني  ِ من است.به هر حال ديدگاه هاي هر انساني تغيير مي كند.فكر كنم كه همين كه اين پنجمين خانه ي ِ مجازي ست خود به تنهايي گوياي مسئله باشد
اين همه صغري و كبري كردم كه به اينجا برسم ! گمان مي كنم كه ذهن و روان هر انساني آنقدر پيچيده است كه پيچيده تر كردن و نشان دادنش محصول حماقت محض است.پيچيدگي را نبايد با درهم و برهم بودن يكسان گرفت.انسان امروزي،بنا بر مقتضاي وجودي اش آنقدر ذهن و روان پيچيده اي دارد كه شناخت انساني كه رفتارهاي قابل پيش بيني دارد چه بسا به عمري طولاني نياز دارد.به همين دليل بر اين باورم كه توقع اينكه كسي از نزديكان آدمي، شناختي صحيح و درست از توي ِ انسان داشته باشد يكسر مردود است  و نبايد به پديد آمدن چنين توقعي تن داد.تنها يك استثنا در اين باره مي گذارم و آن هم براي كسي ست كه نقش همسري ايفا مي كند،كه آن هم شايد – شايد – اگر طرف فردي كنجكاو و دانا بود شدني باشد،كه كمتر كسي از اين جنس شانس ها دارد !.اين مسئله در ذهن هاي جهان سومي به مراتب پيچيده تر هم هست،در ذهن مردم جوامعي كه مسائل ابتدايي نظير «اصل امتناع تناقض» را رعايت نمي كنند عامل شناسايي سردرگم تر هم مي شود.چه بسا باشند – وهستند و زياد هم هستند – افرادي كه در پندار و كردار،دو رفتار كاملا ً بيگانه و متضاد را از خود بروز مي دهند،آن زمان چطور مي توانم تميز داد كه كدام رفتار اصل و ديگري جعلي ست.

البته مي دانم كه نوشتن اين متن در حالي كه پيچيده بودن ذهن نگارنده يك وبلاگ،يك عنصر ممتاز كننده راوي از ديگران است،تن به نوشتن چنين مطلبي دادم و در پايان دليل كوتاهي براي آن ذكر كردم.حال اگر كسي طرفدار پر و پا قرص افراد پيچيده – به اصطلاح خودشان  – هستند راه  و دال  و دلايل شان را ذكر كنند،باشد كه از گمراهي رها شويم
*برادرم به فنجان كوچك چاي من مي گويد :توله چايي !
**علتش را بعد ها خواهم نوشت
پ.ن.:براي مطالعه ساده تر مي توانيد به گفتگوي با يدالله موقن با مجله مهرنامه در ضميمه رجوع كنيد.اين بار كتاب معرفي نمي كنم كه كسي حال خواندن ندارد

8 comments:

  1. سلام دوست...
    سادگی را چنان که تعریف کرده اید دوست دارم و همین مشی را پیش گرفته ام. با همه آن چه گفته اید موافق ام و به خصوص از پیچیدگی بیزار.
    دیگری را نگفتید یا نخواستید بگویید و ان بازی کردن است. گمان ام آدم ها بازی هم می کنند علاوه بر آن که پیچیده اند. گاهی چیزی را می خواهند و آن را به گونه ای دیگر ابراز می کنند و یا بر عکس. نمی خواهند و به لطایف الحیل متوسل می شوند. این ها را من نتوانسته ام هیچ گاه بفهمم. نه معنای نهفته در این رفتارها را نه دلیل انجام آن ها را.
    راست بودن و ساده بودن به تعبیر شما غنیمتی ست که به گمان ام می توان کاملا منفعت اندیشانه هم به آن نگریست. به این معنا که در نهایت هم ساده تر است و هم برای وصول به خواسته ها نفع بیشتری در بر دارد

    ReplyDelete
  2. مرسي مهدي جان بابت نظري كه داديد
    نخواستم به آن قسمتش بپردازم
    چون صلاحيتش را ندارم،بعيد مي دونم كه هميشه بازي و بازيگري در كار باشه
    زياد پيش مي ايد كه كسي نمي خواهد و يا نمي تواند خواسته اش را به زبان بياورد و به همين دليل به روش هاي ديگري نظير بازي كردني كه مد نظر داري متوسل مي شود
    تعدادي هم مثل من پرت ! هستند دوزاري شان دير مي افتد،در هر صورت در اين مورد كسي كه رفتارهاي انساني را تحليل مي كند براي اظهار نظر كردن صلاحيت بيشتري ندارد
    بازم تشكر بابت حضور

    ReplyDelete
  3. منم آدم ساده ای هستم با این اوصافی که شما ارائه دادید و اینو اطرافیانی که جدید با من آشنا می شن هم می گن.گرچه خیلی اوقات به دیده ی تمسخر به من نگاه می کنن که مثلا به چه غذای ساده ای علاقه داری یا چقدر قابل پیشبینی هستی یا چرا یکی از بهترین سرگرمی هام کتاب خوندنه یا ...اما من از این حال لذت می برم.از بودن با آدم های پیچیده هیچ خوشم نمیاد چون هر کاری هم که انجام بدی بازم با ترس و لرز باید بهشون ارائه بدی نکنه اون قسمت از وجودشون رو ندیده باشی و این افراد از اونجا که فکر می کنن پیچیده بودن هم با کلاسیه هم برتری همیشه دیده تحقیر به بقیه نگاه می کنن و من اینطور فکر می کنم که از زندگی و کلا اونچه بقیه ازش لذت می برن ،استفاده ای نمی کنن.
    در ضمن منم از داداش شما با رعایت کپی رایت این اسمو رو فنجون چایی داداشم گذاشتم.

    ReplyDelete
  4. شاید دلیل پیچیدگیمون اینه که خودمون هم نمی دونیم واقعا چی دوست داریم. از بین همه اطرافیان فکر کنم فقط مادرم هست که من را می شناسد البته تا حدودی. نه اینکه بخوام مرموز باشم. اما شاید دیگران وقتی برای شناخت من نگذاشتن. دوستی داشتم که زمان زیادی را با من صرف می کرد. اما همیشه به عنوان کادو به من عروسک میداد. در حالی که کوچکترین علاقه ای به انها نداشتم. حتی یکبار خودم پیشنهاد دادم که این بار برایم چی بخرد. اما توجهی نکرد. فکر نمی کنم واقعا براش اهمیت داشت که من چی دوست دارم

    ReplyDelete
  5. بانو طلوع
    خب تا حدودي هم نظريم
    هر چند كه من با آدم هاي پيچيده مشكلي ندارم
    ولي ساده بودن را ترجيح مي دهم
    به هر حال نمود پيدا كردن سادگي در نفس خودش نيازمند پيچيده بودن ديگران نيز هست !من گزينه ساده بودن را ترجيح مي دهم

    بانو آيسودا
    خب با گفته خودتان موافقم
    كسي كه كمتر مي داند كه چه چيزي دوست دارد پيچيده تر جلوه مي كند،من در كل بر اين نظرم - همان طور كه در وبنوشته گفتم -نبايد توقع اين را داشت كه ديگري زمان زيادي براي شناخت ما صرف كند
    زماني كه مي گويم ساده هستم نه به اين دليل كه همه چيز را در مورد من مي دانند
    بلكه به اين معناست آن چيزي را كه مي دانم همه بر سر شناختن اش به اجماع مي رسند را ارائه مي دهند
    مثلا ً احساسات عميق تر را به كسي نمي گويم ،چون كمتر كسي به آن توجه مي كند و من قيد بيان كردنشان را زده ام
    در مورد دوستتان هم انصافا ً نوبر بوده اند ايشان !ديگر وقتي شما گفته ايد كه چه دوست داريد باز هم عروسك خريده اند ! خندم گرفته
    شما چيزي نگفتيد؟

    ReplyDelete
  6. گاهي پيچيده كردن يا بودن دست خودت نيست. گاهي ساده ميگي ديگران پيچيده اش مي كنند گاهي به نظر ت ساده بيان كردي اما پيچيده است چون درك هر فرد از سادگي و پيچيدگي مي تونه متفاوت باشه

    ReplyDelete
  7. مخالف روش و مشی زندگی شما نیستم. هر کس روشی برای زندگی کردن دارد.آدابی را آموخته و بعضی رفتارهایش ناشی از تفکرات ذاتی و بنیادی اش می باشد. همه یکسان نیستند. این که تکلیف ما با بعضی آدم ها روشن نیست بد هم نیست.چرا که گاهی چنین افرادی همیشه جذاب باقی می مانند. و گاهی بااین همه رمز و راز خسته کننده می شوند. ولی بعضی واقعا نمی توانند خودشان را ساده ارائه کنند. بعنی بلد نیستند. ذاتشان این گونه شکل گرفته. اما این که بعضی به قصد و غرض سعی در مرموز نشان دادن خود بکنند خوب نیست و حتی گاه مذموم است.مردم ما اصل امتناع تناقض را رعایت می کنند.اما به واقع چنین اصلی قابل قبول نیست. چرا که ما می تونیم تضاد رو درک کنیم. این که یک چیز واحد در یکی زمان و یک مکان نمیتونه صفات مختلفی داشته باشه قابل قبول نیست. شاید به لحاظ اصل وجودی یک صفت داشته باشه اما به لحاظ اصل ارائه همه چیز در ید خودش نیست. یه مثال واضح در این ارتباط وجود داره. می گن سه تا سطل اب بذار یکی داغ یکی سرد و یکی ولرم. یک دست رو در اب داغ و یکی رو در اب سرد فرو ببر. بعد هر دو در بیار و در اب ولرم فرو ببر. اصل وجودی اب ولرم ولرمه. اما هر کدام از دست های شما که از یک تن واحد هم هست احساس متفاوتی خواهد داشت. دستی که در اب داغ بوده کمی سرد می شود و ان در اب گرم بوده گرم. و شما اگر با چشم مشاهده نکنید گمان می برید در دو ظرف اب مجزا قرار دارند. پس دقیقا بستگی به درک و میزان توانایی درک اطرافیان هم داره. من افرادی شبیه به توضیح شما می شناسم که از سر غرور و یا بی حوصلگی آن چه هستن رو به بقیه تحمیل می کنن تا تکلیف همه با ایشان مشخص باشه و دیگران چیزی بر خلاف میلشون انجام ندن. پس همیشه هم انچه ما فکر می کنیم و هستیم عالی نیست.و هر اصل فلسفی چون از دهان افلاطون و ارسطو بیرون امده صحیح نیست.

    ReplyDelete
  8. ميتينگ عزيز
    مرسي بابت نظر مفصلي كه گذاشتي
    اين چنين نظراتي خستگي نويسنده از تن به در مي كنه
    با نظرت موافقم به جز چند قسمت

    این که تکلیف ما با بعضی آدم ها روشن نیست بد هم نیست.چرا که گاهی چنین افرادی همیشه جذاب باقی می مانند

    بالاخره هميشه جذابند و يا گاهي؟


    “.مردم ما اصل امتناع تناقض را رعایت می کنند.اما به واقع چنین اصلی قابل قبول نیست. چرا که ما می تونیم تضاد رو درک کنیم. این که یک چیز واحد در یکی زمان و یک مکان نمیتونه صفات مختلفی داشته باشه قابل قبول نیست“

    اتفاقا ً مردم هيچ كجاي جهان هميشه اصل امتناع تناقض را رعايت نمي كنند،بلكه شدت رعايت كردنش به يك ميزان نيست
    در جايي بيشتر و در جايي كمتر
    در كشورهاي جهان سوم اين پديده حادتر هم هست،اينكه افراد در شرايط متفاوت شخصيت متفاوت ارائه مي دهند سبب بيزاري من هم هست،اينكه چرا چنين مي كنند را خود بايد توضيح دهند

    مثالي ظرف آبي كه ارائه كرديد مثالي مشهور است كه در رد «حس گروي» كاربرد دارد و من دقيقا ً نفهميدم اينجا براي چه كاربرد دارد.اما در مورد حرف آخري كه گمان برديد كه پاي افلاطون و ارسطو در ميان است

    راستش من كه نخواندن افلاطون در جايي چنين حرفي را زده باشد،شايد ارسطو در كتاب «ارگانون» خود چنين چيزي گفته باشد.ولي به هر حال حرفي كه من در اينجا زدم مطلقا ً ربطي به اين دو ندارد

    بحث رعايت اصل امتناع تناقض به فلسفه كاري ندارد و بيشتر در منطق كاربرد دارد.و دوم اينكه من اين بحث را از منظر انسان شناسي در ذيل شاخه علوم اجتماعي مطرح مي كنم.اصل امتناع تناقض يعني كسي كه رفتارهاي و پندارهاي پارادوكسيكال از خودش به وفور ارائه مي دهد.چه در افكار عميق تر خود و در چه در سطح.مثال افرادي كه دم از صداقت مي زنند و در دروغ مي غلتند به اندازه كافي گويا هست.مباحث فكري كه جاي خود دارد.نمي دانم چنين بحث هايي تا چه ميزان براي شما جذابيت دارد،ولي چنين مباحثي يكسره خارج از مباحث فلسفي - به طور عام - مطرح مي شوند و نمي توان هر حرفي را به ساحت فلسفه كشاند.و در آخر اينكه براي من اهميتي ندارد كه چه كسي چه حرفي را چه زماني گفته.گمان مي كنم كه در بحث آخر وبلاگ پيشين - اسنوب المحسنين - بحثش را كرده بودم و نيازي به تذكار نيست

    افلاطون و يا هر كس ديگري،اگر هم چنين حرفي زده باشد - اين طور كه شما مي گوييد و من نخواندم - مي توان به پاي بحثش نشست كه درست گفته و يا خير
    كسي در اينجا ادعا نكرد كه اين بحث درست است چون فلاني گفته.زيرا كه مشي نگارند هم تا حدودي در تلاش بر اين است كه از رديف كردن اسما دهان پر كن پرهيز كند

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس