Sunday, October 24, 2010

بر باد بسپار






ذهنم درگير است،دوستم اصرار دارد كه بايد به آن استراحتي بدهي.راست مي گويد،غالبا ً در همين مهر ماه،هر سال يك و يا دو هفته اي مطالعه را كنار مي گذارم و مي زنم به بي خيالي،يا به سفري مي روم،يا با دوستانم گرم مي گيرم و نقشه هايي از اين دست.امسال ولي نبوده و جايش خالي ست.چند روز پيش ،پس از انكه به زور پتو، شب سرد پاييزيِ با پنجره باز را صبح كردم،صبانهنگام و در سرماي اتاق،پتوي تا شده را در سبد لباس هايم گذاشتم،چند روز پيش اش هم با ليوان خالي و قندان به اتاقم رفته بودم ،به اين گمان كه ليوان لبالب چاي است و چندي پيش تر هم در حالي كه گوشي ام دستم بود دنبالش مي گشتم.فهرست بلند بالاتر هم مي شود،كلماتي كه به دنبالشان مي گردم و گاهي ذهنم ياري ام نمي دهد. با اين حال در برخي قسمت ها توانايي ام به طرز قابل ملاحظه اي بالاتر رفته،خيلي از متن ها را در لغت به لغت با حفظ صفحه به ياد مي آورم و...
خلاصه آنكه تعادلي كه داشتم بر هم خورده و مي كوشم تا به تعادل ديگري برسم.چيزي كه بيشتر فكرم را مشغول كرده بي تفاوتي چشمگيري ست كه در وجودم رخنه كرده .پيش از اين هم در مورد اش نوشته بودم.ولي رخت بر نبست كه هيچ،حاد تر هم گشته.نه ديگر غم هاي سنگين دارم و نه شادي هاي پايدار.در شب شادي و عقد دوستم لبخندي تصنعي را بر لب داشتم،طوري كه دوست ديگرم كه پس از چند سال مرا ديده به اعتراض مي گويد كه : تو چرا انقدر سيخ شدي؟هيچ حسي نداري؟ و دوست ديگرم كه براي گوش ها و زمان من براي شنفتن درد اش دندان تيز كرده از پديدار نشدن حالات غم من متحير مانده.


در وجودم دو نيروي متخاصم در جنگ هستند.يكي كه در تلاش است مرا دمي مسيحايي بدمد،زنده تر كند،حالات متعدد برايم به ارمغان بياورد،خنده هاي شكم سيري و غم هاي رسوب كرده،و ديگري كه حلاوت اين آرامش راهب مآبانه به دهانش مزه كرده و مرا هول مي دهد كه بر اثبات بيش از پيش اش بكوش.عقل ام دومي را بيشتر مي پسندد.احساس مي كنم كه در حالت دوم احساس ها پايدار تر و تيرگي ها و سنگ اندازي ها بر سطح بركه ي ِ ذهن بي اثر تر است.حالا درمانده ام كه خودم به نفع كداميك وارد گود بشوم و ديگري را از كارزار برانم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: شايد گزينه دوم كار آمدتر باشد.پس از جدل كم حاصلي كه بين من و يكي از دوستان پيش امده،او تعدادي خصائص مذموم براي من شمرده..زماني كه نظرش را خواندم در همين احوالات بي تفاوتي سه يا چهار دقيقه صبر كردم كه آرامشم بدست بيايد و بعد شروع به نگارش باقي نظرم كردم.به اين فكر مي كنم كه اينكه توقع نداشتم او چنين بگويد باعث شد سه يا چهار دقيقه كلافه بشوم،در بحث هاي كلامي سه و يا چهار دقيقه زماني طولاني ست و مي تواند به ضرر طرف غافلگير شده بينجامد.بايد تلاش كنم كه حرف هاي ديگران ابدا ً در من اثر نكند.
پ.ن.٢:نوشته هاي بلانش ( رژ لب قرمز) را از دست ندهيد.خوب مي نويسد و موسيقي پس زمينه وبلاگش زيباست.
پ.ن.٣:از دوستان خواهش دارم كه چنانچه نظرات من اسباب ناراحتي شان مي شود اطلاع دهند.

9 comments:

  1. سلام. من ظهر با موبایل به بدبختی کامنت گذاشتم موقع کد امنیتی وارد کردن همش پرید.:(
    اول اینکه این بی اعتنایی علامت خوبیه. یعنی روحت عمق پیدا کرده ، و دیگه هر اتفاق کوچیکی طوفانیش نمیکنه . هر نسیمی موجدارش نمیکنه
    تبریک میگم عمیق شدن روحت رو . این مرحله ای در زندگیه که هرچی من تلاش میکنم بهش نمیرسم. چون هرچی من عمیق تر میشم بادها شدیدتر و سنگ ها بزرگ تر میشه و باز طوفانی میشم.
    دستت رو سر ما مهندس

    ReplyDelete
  2. خانم فندق
    يك: مرسي بابت خواندن،و اين طور با زحمت خواندن،راستش را بخواهيد مي دانم كه با موبايل متنهاي اينترنتي خواندن تا چه ميزان سسخت است و در جريان مشكلات كاري نيز هستم و اين دين ِ من به خواندن شما را بيشتر مي كند
    دو: خواهش مي كنم اين طوري از من تعريف نكنيد كه شايسته اش نيستم و در ثاني نمي توانم در پاسخ كلامي مشابه بگويم
    سه:اميدوارم اين گونه باشد،هر چند گاهي تحليل هاي روانشناختي چيز ديگري مي گويند
    به قول يكي از دوستان چه بلايي سر سيب زميني آمده؟!

    ReplyDelete
  3. آنقدر دلم بی خیالی می خواهد...می دانی دیگر می دانم آدم های بی خیال کارشان سخت است..واقعا سخت...چطور می شود ه این زندگی و دغدغه اش بی خیال بود...کمی یادگیری بیخایلی بد نیست...رفتن...رفتن...بد نیست...ممنونم از لطفتان

    ReplyDelete
  4. فند ق 70 کیلوییOctober 25, 2010 at 9:59 AM

    سلام
    من اصلا برداشتم بی خیالی نبود از این نوشته ها. پختگی بود و وسیع شدن.
    خواهش میکنم . دوست خوب. واقعیت رو گفتم.

    ReplyDelete
  5. 1
    درون هر یک از ما دنیای اسرار آمیزی ست / اگر چه می‌توانیم به ظاهر در ارتباط با اطرافیان مانند یک سوپرمارکت باشیم که هر چیزی در جای خودش قرار دارد و آنها تکلیفشان با ما روشن است / اما جایی از وجودمان مانند یک سمساری آنتیک فروش است که هر جزیی از آن دنیایی حرف شیرین دارد

    ReplyDelete
  6. يك ِ عزيز
    جز كامنتي حساب شده از شما انتظار نمي رفت
    دقيقا ً به خال زديد
    نكته اي را هم من اضافه مي كنم كه:
    چقدر همه ما مشتاق آن خريدار مشتاق آنتيك هايي هستيم كه در پستو هاي آنتيك فروشي ارائه مي دهيم
    حرف ها دارم

    ReplyDelete
  7. که البته همچنان اثر می کند. حرف دیگران را می گم

    ReplyDelete
  8. 1.
    خواستم برایت ایمیلی بنویسم و از محبتت تشکر کنم ولی آدرسی پیدا نکردم

    ReplyDelete
  9. ايميلم كه همين بالا گذاشتم براي دوستان
    اين آدرس
    mohammadreza_saeedi@yahoo.com
    البته به خاطر پيغام هايي كه از فيس بوك مي رسه كمتر سر مي زنم
    غالبا ً از طريق همون مسنجر با دوستان در ارتباطم

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس