Saturday, October 30, 2010

قلم همچو خواهش و نمايش


پيش دانشگاهي يك دوره افسردگي را پشت سر گذاشتم.گمان مي كنم دو دوره افسردگي را در زندگي از سر گذرانده ام.اولي در پيش دانشگاهي بود و نمايان ترين ارثيه اش دو تار موي سپيد بود.دومي در بيست و يك سالگي بود و ارثيه اي صد برابر داشت.افسردگي اول به مرور افزايش مي يافت.هر چه به كنكور نزديك تر مي شدم حادتر مي شد.احساس خفگي مي كردم.براي اولين بار در زندگي ام احساس مي كردم  ممكن است بدون اينكه كسي گلويت را بفشارد خفه شوي و جان بدهي.در ابان و آذر به محض خانه رسيدن درس را آغاز مي كردم.تا روزي هفت ساعت هم مي خواندم.ولي اين روال رو به كاهش نهاد تا اينكه در طول عيد نوروز تنها دوازده ساعت خواندم و در نهايت كار به جايي كشيد كه اواخر ارديبهشت ماه كتابها را بوسيدم كلا ً كنار نهادم .ديدنشان خاك در چشمانم مي كرد،چشم اسفنديار شادي هايم شده بود.
***
در تمام اين چهل و هشت روزي كه به نيت درس خواندن به اتاق مي رفتم، غالبا ًدو فعل از من سر مي زد،يكي خواندن كتابهايي غير درسي بود.كمي صادق هدايت و بيشتر جلال آل احمد.ديگر و مهم تر طراحي بود.چند مداد شمعي مشكي رنگ و مداد و حجم زيادي كاغذ هاي كاهي كه قرار بود چركنويس هايم باشند، بزرگترين ثروتي بود كه در اختيار داشتم.خانواده هيچ خبر نداشتند پسر كه به نام درس خواندن به اتاق مي رود چه كار مي كند.گاهي هم مانند مجانين سكوت پيشه مي كردم و مدتهاي مديد به در و ديوار نگاه مي كردم.نمي دانستم در كار كردن و كشيدن با مداد سياه چه چيزي بود كه من را اين طور تسكين مي داد.مُسكـــِن الام و دردهاي ناشناخته ام بود.نه كتابهاي رواني و نه كلاسهاي خوددرماني كه به اصرار برادرم اواخر مي رفتم هيچ كدام تاثيري در من نداشت.تنها اين يكي بود كه آرامم مي كرد.ولي افسوس بزرگم اين بود كه در طراحي چيره دست نبودم.تنها آموزشي كه داشتم گفتارهاي آموزشي نيمه جويده اي بود كه از دوران راهنمايي به ياد داشتم.در دوران دبيرستان،مشاور آموزشي به هر كسي پيشنهاد مي داد در چه رشته اي تحصيل كند.با نخ نما فرمولي؛هر كسي رياضي اش خوب بود مي رفت رياضي،هر كسي كه زيست شناسي اش خوب بود به تجربي و به گفته خودشان ،هنرستانو كار و دانش و علوم انساني در انتظار كودن ها بود.سهم من رياضي فيزيك بود و اين يعني پشت پا زدن به قلم.ميگويند كه قرار گرفتن در وضعيت “مظلوميت تاريخي “ حربه ايست كه ايرانيان  ناخودآگاه براي رهايي جستن از تيغ تيز انتقاد بدان پناه مي برند،زيرا در اين حالت دلسوزي عايدت مي شود و كاملا َ محق هستي و اين امتياز را هم براي خودت خريدي كه از گزند انتقاد گزنده منتقد رها باشي *.نمي دانم ناظر خارجي خواهد گفت كه دارم خودم را در وضعيت آسيب پذيري قرار مي دهم و يا اينكه حق با من است،ولي بر اين باورم كه در آن دوران نياز شديدي به راهنمايي متوليان آموزشي داشتم ( داشتيم ) تا نشانمان بدهند كه در چه راهي و مسيري بايد گام بردارم(برداريم).چه حالا كه اب رفته به جوي بازنمي گردد و بايد انگشت حسرت بر دهان گيريم.
حالا كه سالهايي قابل اعتنا از آن دوران مي گذرد،گاهي به اين فكر مي كنم كه مسير را اشتباهي آمده ام.در راهنمايي نيك مي دانستم كه در چه چيزهايي سر سوزن ذوقي دارم،رياضي و مشتقاتش،خطاطي،و طراحي ان هم فقط با مداد سياه .باقي در الويت هاي بعدي قرار مي گرفتند.دور رياضي را كه به دليل سيستم آموزشي پوسيده يكسر خط كشيدم،من از رياضيات مفهوم سازي اش را دوست داشتم و نه فرمول هايش،عكس چيزي كه ارائه مي شود.آخرين خطي كه با قلم نوشتم مربوط به راهنمايي بود و بعد از زندگي ام كناري نهاده شد.اميد دارم كه بعد از سي سالگي و كمي فارغ شدن از مشكلات تحميلي بتوانم ادامه دهم.اما طراحي با مداد سياه ... بعيد مي دانم كه ديگر بتوانم  اين يكي را به جايي برسانم.چند باري كتابهاي كمك آموزشي و راهنما خريده ام تا خود تمرين كنم،اما هر بار شروع نكرده ناتمام رهايش كرده ام.در نزديكانم نيز كسي را ندارم كه در اين راه خبره باشد و مهم تر اينكه راضي به راهنمايي بي قيد و شرط باشد.

نبودش را زماني بيشتر حس مي كنم كه در زمانهاي بي حوصلگي،گاهي قلم و مداد به دست مي گيرم تا چيزي بكشم،من توانايي اش را ندارم كه بتوان با كلمات مرهمي بر زخم هاي بگذارم،بايد دستم بر روي كاغذ كاهي بجنبد و ردي از خود بگذارد،اما هر بار كه به نيت مرهم نهادن بر زخمي دست به قلم مي برم،كهنه زخمي دهان باز مي كند.دستانم از وادي طراحي دور شده اند.

*كتاب “ظلم،جهل،برزخيان روي زمين“ نوشته محمد قائد.فصل “سه روزي كه ايران را همچنان تكان مي دهند“
پ.ن:خواندن اين خاطره - نوشته مي تواند به نشان دادن فضاحت سيستم اموزشي مان كمك كند.
پ.ن.٢: تيتر اشاره دارد به كتاب “جهان همچون خواهش و نمايش “ از آرتور شوپنهاور.سال گذشته با نام “جهان همچون اراده و تصوير “ چاپ شد.
پ.ن.٣:احمد رضا احمدي بستري شده.اميدوارم كه اتفاقي برايش نيفتد

9 comments:

  1. یک عدد ریحانهOctober 30, 2010 at 5:53 AM

    چقدر استعداد لابلای چرخ دنده های پوسیده این نظام آموزشی هدررفته است خدا میداند
    عاشق نوشتن بودم و شعر و شاعری. این را علاوه بر دلم تقدیر نامه ها و جوایزی که اولینش متغلق به 8 سالگی بود نشان میدادند.
    اما مجبور شدم تجربی بخوانم. نه چون دلم میخواست روزی جراح مغز بشوم. چون زیست و شیمی ام 20 بود. . ونمره 20 ادبیاتم آن وسط ها گم شد.
    حالت را درک میکنم
    ولی یک پیشنهاد...ما در من در 42 سالگی تازه نقاشی را شروع کرد و الان در 50 سالگی یک نقاش و مینیاتوریست قابل است. نمایشگاه دارد و درس میدهد.
    هرگز رویاهایت را رها مکن .

    ReplyDelete
  2. فندق 70 کیلوییOctober 30, 2010 at 12:02 PM

    مرسی برای حذف کد امنیتی. مهندس جان فکر میکنم شما تازه بهترین حالت هستی که اقلا یک رشته خوب خوندی
    اونهایی که این وسط سوختند چی بگن !

    ReplyDelete
  3. سلام
    چقدر بدبختي هاي زندگي ما ها كپي همديگه است! واقعاً اينها با حماقت هايشان نسلي را بر باد دادند،‌ من در فيزيك يد طولايي داشتم و رياضيات .ادبياتم هم عالي بود و نقاشي ام. اول فيزيك قبول شدم با يك موقعيت عالي ! عقلم رسيد و همان ترم اول انصراف دادم! به اميد معماري با يك رتبه بسيار عالي دانشگاه تهران قبول شدم اما نه در معماري ! هيچ وقت هم سازمان سنجش كارنامه ام را به من نداد. خاك بر سرشان واقعاً هنوز هم يادم مي آيد دلم مي خواهد سر به تن هيچ كدامشان نباشد. اما دو دستي بچسب به طراحي. اگر تهران باشي كلاسهاي خوب زيادي هست. يك جلسه در هفته. بقيه اش به تمرين خودت در خانه بستگي دارد رفيق. موفق باشي.

    ReplyDelete
  4. مرسي از دوستان بابت زماني كه براي خواندن اين چند خط ناقابل صرف كردند

    فقط به نكته اي اشاراه كنم كه فكر كردم در طي چند نوشتار اخير اشاره اي كرده ام
    پيگيري علاقه اي بيش از هر چيز به زمان و ذهن ازاد نياز دارد كه در حال حاضر هيچ يك را در اختيار ندارم
    مرسي بابت تشويق ها
    اميد دارم كه در اينده اين دو مهم فراهم شود
    ولي ترجيح مي دهم خطاطي را ادامه بدهم
    هر چند كه اين طور كه مي گويند آغاز به يادگيري در سنين بالا روندي كند تر را نسبت به سنين پايين دارد

    در مورد نظام آموزشي هم


    اي...نمي دانم كسي لينك پانوشت را سر زد؟

    ReplyDelete
  5. سلام دوست عزیز.من واقعا نگران شما هستم که عاقبت کارتان با این سیستم آموزشی به کجا می کشد!خدا نگذرد از این سیستم که دوست ما را می آزارد.در ضمن از بابت پیشنهاد عالی تان!من بی صبرانه منتظرم که آدم عاقلی پیدا شود و سنگ ما را از چاه بیرون بیاورد شاید مجالی پیدا کنیم برای نوشتن و دعوت شما دوست گرامی را لبیک گفتن!در ضمن در آرشیو بنده،احتمالا اسفند 88،پستی وجود دارد با عنوان علم بهتر است یا دختر که اگر چه ربطی به موضوعمان ندارد اما در آن بصورت تلویحی به این موضوع اشاره شده.ممکن است بخوانید؟زیاده عرضی نیست.

    ReplyDelete
  6. time is pain and painkiller,,,just take it!

    ReplyDelete
  7. خانم فاني
    چطور مي توانم در برابرش عكس العملي نشان ندهم وقتي اين طور زندگي ام را تباه كرده؟
    وقتي سايه شومش همچنان بر سر زندگي من هست؟
    خودتان هم كه در اين باره نوشته ايد كه !ه

    ReplyDelete
  8. سلام
    گنداب سیستم معیوب آموزشی با بیشتر ما ها همین کار را کرده آن را می خواستیم از ما گرفته و چیزی به ما داده که نمی خواهیمش
    اما ریاضی و فیزیک خواندن ختم نوشتن نیست . ریاضی با قدرت مفهوم سازیش که اشاره کرده اید اتفاقاً به هر فعالیت فکری و ذهنیی کمک می کند .
    اما هنر پنجره ای در اتاق دل تنگی های ماست رو به آسمان رویاهایمان خوبست دنبالش کنیم حد اقل یکی را که بیشتر دوست داریم
    امیدوارم در دستیابی به پنجره دل خواهتان موفق باشید هیچ وقت هم برای شروع دیر نیست این را به خودم هم می گویم

    ReplyDelete
  9. با سلام
    تا آموزش وپرورش اصلاح نشود ،حكايت همچنان باقيست.

    ReplyDelete

يك تذكر كوچك براي آسان شدن ارائه نظر:


اگر دوستاني كه ايميل و يا آدرس اينترنتي دارند لطف مي كنند و كامنت مي گذارند،لطفاً نام و آدرس اينترنتي خودشان را بگذارند

كساني هم كه وبلاگ ندارند به كمك همان گزينه آخر نيز مي توانند كامنت بگذارند،فقط اگر جزو دوستان هستند نام كوچك و يا فاميلي خود را نيز بگذاريد.برايم اهميت دارد كه كداميك از دوستان چه نظري مي دهند.

سپاس